"طعم تلخ قهوه"

36 7 1
                                    

زمان عوض کردن بانداژ هایش رسیده بود، بیشتر از چهار روز از اقامتش در بیمارستان میگذشت و تمام این چهار روز ولپ نرا به عنوان همراه بیمار انجا بود. او فقط دوبار در ساعت ملاقات به خانه اش برگشته و لباس هایش را تعویض کرده بود.
هری از این موضوع ناراحت و شرمنده بود، در اتاق جای خواب برای همراه بیمار وجود نداشت و تنها یک صندلی چوبی بود و لویی مجبور میشد روی همان صندلی سخت بخواب برود.
کمی در جایش تکان خورد، تصمیم گرفت تا قبل از بازگشت لویی باند هایش را تعویض کند.
کنت نرا صبح زود برای تهیه صبحانه به خارج از بیمارستان رفت و زمان زیادی به بازگشتش نمانده بود.
کیسه سرم متصل به دستش را از روی قلاب برداشت، کفش هایش را پوشید و از روی تخت پایین امد.
به دلیل خوابیدن زیاد پاهایش بی حس شده بود و ایستادن ناگهانی فشار زیادی بر انها وارد کرد.
تعادل هری بهم خورد و در هوا معلق شد.
ثانیه ای بعد کمرش با کاشی های سرد بیمارستان برخورد کرد و دستی را که انژیوکت نداشت جلوی سرش گرفت تا از ضربه دیدن ان جلوگیری کند.
دست هایش را از هم باز کرد و به سقف اتاق نگاه کرد.
_پیر شدی هری استایلز...
گفت و شروع به خندیدن کرد.
+خدای من اینجا چه خبره؟
هری به ولپ نرا نگاه کرد که در چهارچوب در ایستاده بود و چشمانی نگران به اون نگاه میکرد.
+هری تو خوبی؟ چه اتفاقی افتاده؟
_اره خوبم فقط فکر کنم یکم پیر شدم
هری گفت و مجددا خندید، لویی لبخند زد و وسایلی که در دست داشت را روی میز عسلی گذاشت.
سمت هری رفت و کنار او نشست.
+خب پیرمرد، قصد بلند شدن داری یا رو زمین خوش میگذره؟
_من از قصد اومدم اینجا خوابیدم، داره خوش میگذره
+باشه پس من تنها صبحونه میخورم
_نههه من گشنمه، اشتباه کردم خوش نمیگذره
+خدای من
لویی خندید و دستش را به سمت او دراز کرد. هری نگاهی به دست او انداخت و ان را گرفت.
لویی به بازویش فشار وارد کرد و هری را بلند کرد.
_متشکرم
لبخند درخشانی زد و روی تخت نشست.
لویی از کیسه خرید هایش دو عدد کروسان شکلاتی، نان تست گرم و دو فنجان کاغذی که هری حدس میزد مربوط به قهوه باشند خارج کرد.
یک ظرف کوچک دیگر هم از ان خارج کرد و جلوی هری گذاشت.
+اینو برای تو اوردم، شان یه چیزایی درباره مضر بودن شیرینی برات میگفت 
_درسته دیابت
+میخوام بیشتر راجع بهش بدونم البته اگر دوست داری بگو مجبور به انجام کاری نیستی
_اگر نمیخواستم بگم که اسمش رو هم نمیگفتم
+درسته...
لویی گفت و دست از کارش کشید، روی صندلی نشست و تمام تمرکزش را به هری داد.
هری هم کفش هایش را دراورد و روی تخت عقب رفت.
_تمام بدن متشکل از سلوله، سلول ذره های ریز تشکیل دهنده تمام اعضای بدنه، تمام چیزی که یک انسان رو تشکیل میده...این سلول ها زنده ان و باید هم باشن چون ما زنده ایم و اونا هم مثل ما نیاز به تنفس و تغذیه دارن. تنفس سلول ها از طریق اکسیژنه و تغذیه اشون از چیز هایی که ما میخوریم بدست میاد، کربوهیدرات ها، نشاسته ها و چربی ها....البته تغذیه اصلی اونها کربوهیدراته و عمده انرژیشونو از طریق مصرف اون بدست میارن و این به خاطر اینه که کربوهیدرات ها انرژی بیشتری نسبت به بقیه مواد دارن و تا مدت زیادی میتونن تامین کننده انرژی باشن.

Forbidden chocolate(L.S)&(Z.M) Where stories live. Discover now