7

1.3K 227 19
                                    


Jin's POV:

_سوکجین شی....عالیجناب نام شما رو احضار میکنن...

نگهبانی که پشت در بود گفت و من به بدنم کش‌ و قوصی دادم.

من یه الف بودم....یه الف خوش شانس که وظیفه ی به دنیا آوردن ولیعهد بعدی رو به عهده داشت.

از جام بلند شدم و سر و وضعم رو مرتب کردم.... دلم نمی‌خواست برم پیش شاهزاده نام...ازش خوشم نمیومد....

ولی من مجبور بودم باهاش رابطه داشته باشم... اونم چندین بار!

به سمت اتاقش راه افتادم و جلوی‌ توقف کردم.

_عالیجناب....سوکجین هستم....

_بیا داخل!

صدای شاهزاده نام رو شنیدم و بعد در رو باز کردم و داخل رفتم.

_قربان.....منو صدا کرده بودین...؟

پرسیدم و اون سر تکون داد و بهم اشاره کرد که نزدیکش برم.

_اعصابم خورده جین....باید یه کاری کنم...

با ناراحتی گفت و من کنارش نشستم.

_سرورم چه اتفاقی افتاده...؟

_اتفاق جدیدی نیست.... پدرم به زودی از دنیا می‌ره و من میشم جانشینش.... ولی اگه من یه فرزند آلفا نداشته باشم این اتفاق نمیوفته.... اگه هنگامی که پدرم از دنیا می‌ره من فرزند نداشته باشم کشور به آشوب کشیده میشه....

توضیح داد و من لبمو گاز گرفتم.

_قربان منظورتون اینه که....

_اره....نمیتونم پدرم رو ناامید کنم....باید بیشتر تلاش کنیم...

گفت و دستشو به سمت یقه ی لباسم برد.

به خاطر مقام نسبتا بالایی که تو قصر داشتم لباسمم خیلی دم و دستگاه داشت و به این راحتیا در نمیومد... هر چند به پای لباس پادشاه و ملکه نمیرسید.

یه بند رو باز کرد و باعث شد یقه م باز بشه اون هم به ترقوه و سینه‌م خیره شده بود.

_ما خیلی این کار رو انجام دادیم...چرا هنوز فرزندی نداریم....

با خودش گفت و من نزدیک تر رفتم.

_دلیل خاصی ندارم عالیجناب....ما هنوزم وقت داریم...

با صدای آرومی گفتم و اونم دستشو رو بدنم گذاشت و لباسم رو بیشتر باز کرد.

_نگرانم که این اتفاق نیوفته....کل کشور ازم ناامید میشن...

دم گوشم گفت و بعد لباشو رو لبام گذاشت.

شاهزاده نام ولیعهد این کشور بود و باید برای پادشاه شدن فرزندی می‌داشت که جانشینش باشه.... اما من و اون مدت هاست که رابطه داریم و اتفاقی نمیوفته...

༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻Onde histórias criam vida. Descubra agora