Jimin's POV:
_شما هم شنیدین؟؟ جیهو گفته دیروز جیمین رو با شاهزاده یونگی دیده... توی باغ!
دختر پرحرف مو فرفری ای که اسمش یادم نمیومد با ذوق برای دوستاش تعریف کرد و من از دور فقط بهش با نگاه خنثی خیره شدم.
_جدی؟ اون با شاهزاده چیکار داره؟؟
دوستش پرسید و اون هم شونه بالا انداخت.
_نمیدونم....ولی خیلی بهش حسودیم میشه.... اون تازه اومده و انقد با شاهزاده صمیمی شده... در حالی که شاهزاده تا حالا به من نگاه هم نکرده...
_اره...هایبرد موذی....معلوم نیست چجوری انقد بهش نزدیک شده.... حتما شاهزاده رو گول زده...
دختر موکوتاهی که یه کم تپل بود اینو گفت و لپاشو باد داد...جوریکه حس کردم الانه که بترکه.
خندم گرفت و رومو برگردوندم.
من شاهزاده یونگی رو گول بزنم؟؟
خیلی مسخره بود.... چطور کسی که میتونه به این اسونی گول بخوره میتونه ولیعهد باشه؟ شاهزاده خیلی باهوش تر از این حرفاس و مسلما احمقی مثل من حتی فکر گول زدن اون هم به سرش نمیاد.
ولی واقعا چرا فکر میکردن من حتما باید از یه روش غیراخلاقی به شاهزاده نزدیک شم؟
چرا نمیگن شاید چون اون مثل ما ها خبرچین و دهن لق نیست و از طرفی شاهزاده میتونه بهش مطمئن باشه؟
هه....بمیرن هم اینو نمیگن... اینا فقط دنبال یکی میگردن تا ازش حرصشون بگیره و نسبت بهش تنفر پیدا کنن... احتمالا حوصلشون از قصر سر رفته وگرنه چندان عاقلانه به نظر نمیاد.
_اهمیت نده جیمین.... ظرفا رو بزار برو...
مینکی گفت و من در جواب سری تکون دادم و ظرفا رو میز برگردوندم.
نگاه اون چند نفری که داشتن پشت سر من چرت و پرت میگفتن بالا اومد و با قیافه ی ترکیبی ای از شوکه و عصبانی بهم خیره شدن.
_ادامه بدین...
با لبخند گفتم و ازشون فاصله گرفتم.
هیچوقت با کسایی که تو اون اکیپ بودن کنار نمیومدم.
ایول حالا که کارم تموم شده بود میتونستم برم کتابخونه!
دوییدم به سمت کتابخونه و هر کی که از کنارش رد میشدم با تعجب بهم نگاه میکرد... ولی خب مهم نبود من فقط دلم میخواست از اون بهشت چند تا کتاب بردارم.
بالاخره رسیدم و عین جت رفتم داخل... نگهبانا هم با این دوییدن من کنار اومده بودن پس جلومو نگرفتن و من رفتم داخل.
غذا ها....غذا ها....غذا ها....آها اونجاست!
چند تا کتابی که میخواستم بخونم ولی وقت نشد رو برداشتم.... حدود پنج تا بودن.
![](https://img.wattpad.com/cover/288837513-288-k625916.jpg)
YOU ARE READING
༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻
Werewolf𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏 من یه هایبرد امگام که طبق قانون باید به محض اینکه هیجده سالم شد منو از خانوادم جدا کنند و واسه بردگی ببرن حالا هر نوعش ...میتونم خدمتکار باشم یا شایدم یه برده ی جنسی ! اما چی میشه اگه خوش شانس باشم و پام به قصر شیاطین باز بشه و بشم خدم...