تو باغ قدم میزدم و کتاب جدیدی که از کتابخونه گرفته بودم رو میخوندم.
جدیدا هوسوک هم خیلی سرش گرم بود و من کسی رو نداشتم تا باهاش وقت بگذرونم... در نتیجه دوباره به باغ رو آورده بودم.
_بازم که اینجایی.
صدای بمی از پشت سرم گفت و باعث شد بترسم و کتاب از دستم بیوفته.
_ق...قربان.... ببخشید....
در حالی که تعظیم میکردم گفتم و کتاب رو برداشتم.
به گیجی و دستپاچگیم خندید و من با خجالت خودمو جمع و جور کردم.
_چیزی شده؟
پرسید و من نفسمو با صدا بیرون دادم.
_حوصلم سر رفته بود...
آروم جواب دادم و شاهزاده ابرو هاشو بالا داد.
_خب...راستش دوستم هوسوک یه مدته درگیره... منم تنها میمونم...
_گفته بودم که هر وقت بیکار باشی میتونی بیای با من حرف بزنی. من از حرف زدن با تو خوشم میاد.
گفت و من با تعجب بهش نگاه کردم.
_قبلا هم گفته بودم اینو... من و جونگده هستیم... اگه با اونم دوست بشی خیلی خوبه... اونم مثل تو منطقی و صادقه... راحت با هم کنار میاین... منم که همیشه حوصلم سر میره... به هر حال اقامتگاه جونگده خیلی به مال من نزدیک نیست که همیشه ببینمش... اونم گرفتاری های خودش رو داره...
گفت و راه افتاد و منم پشتش شروع کردم به قدم زدن.
_شنیدم از بچگی با جونگده شی دوست بودین...
آروم گفتم و اون نگاه کوتاهی بهم انداخت و بعد به راهش ادامه داد.
_اره... از وقتی چشم باز کردم کنارم بود... طبیعیه که مورد اعتماد ترین و صمیمی ترین فرد زندگیم باشه...
_پس اینجایی برادر!
صدایی از پشت سر گفت و باعث شد هر دو برگردیم سمتش.
با دیدنش شوکه شدم و سعی کردم خودمو قایم کنم... پشت لباس و بالهای شاهزاده یونگی...
_اره اینجام.
شاهزاده یونگی با حالتی که انگار حوصله نداره گفت و شاهزاده چانیونگ خندید.
_میبینم که با این پیشی کوچولو رو هم ریختی از خاطرات بچگیت براش تعریف میکنی... نکنه خبریه...؟ پس فردا خبر نیاد دارم عمو میشم؟(گوه نخور میمون)
با لبخند گفت و من حس کردم گونه هام داغ شدن.
چقد راحت درباره ی این چیزا حرف میزد و انگار نه انگار... من با اینکه مثلا حضور ندارم دارم از خجالت آب میشم...
_اگه همچین چیزی هم باشه فضولیش به تو نیومده... تو حق نداری تو زندگی شخصی من دخالت کنی... و اینکه از باغ منم برو بیرون.
أنت تقرأ
༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻
مستذئب𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏 من یه هایبرد امگام که طبق قانون باید به محض اینکه هیجده سالم شد منو از خانوادم جدا کنند و واسه بردگی ببرن حالا هر نوعش ...میتونم خدمتکار باشم یا شایدم یه برده ی جنسی ! اما چی میشه اگه خوش شانس باشم و پام به قصر شیاطین باز بشه و بشم خدم...