_راستش میدونی.... تهیونگ وقتی نه سالش بود مادرش رو از دست داد... این شوک خیلی بزرگی واسه هر دومون بود.... من نتونستم جای مادرش رو براش پر کنم و تهیونگ خیلی وقتا تنها میموند... خیلی عذاب وجدان میگرفتم ولی هیچ کاری از دستم بر نمیومد... واسه همین اون تنها بزرگ شده و همیشه در ظاهر تنهایی رو ترجیح میده...پدرش با ناراحتی برام توضیح داد و منم سرمو پایین انداختم.
_منم هیچوقت پدر نداشتم....ولی اینطور نبود که کمبود محبت داشته باشم... دوستای خوبی داشتم و مادرم هم خیلی باهام خوب رفتار میکرد و برام وقت میذاشت...
با لبخند بهم نگاه کرد و اونم سرشو انداخت پایین.
_تهیونگ خیلی به محبت نیاز داره... هیچوقت اینو نگفته ولی من متوجهم... اون مغروره و نمیذاره افراد زیادی بهش نزدیک بشن... ولی تو که بهش نزدیکی... میشه خواسته ی منو قبول کنی؟ من که نتونستم... تو به جای من خودتو تو قلبش جا کن... شاید اینجوری از اون دیواری که دور خودش کشیده بیاد بیرون...
با لبخند غمگینی توضیح داد و اروم زد به دستم.
_اگه این به تهیونگ شی کمک میکنه من حتما این کار رو میکنم... به هر حال من خیلی چیزا رو مدیونشونم... این در قبال کارشون ناچیزه....
_ناچیز نیست جونگکوک... کافیه... ممنون که خواسته ی یه پیرمرد در حال مرگ رو قبول کردی...
با خنده گفت و دوباره رو تختش دراز کشید.
_این چه حرفیه... شما تازه حالتون خوب شده و باید برای یه زندگی طولانی خودتونو آماده کنید...
گفتم و پتو رو روش صاف کردم.
_شایدم حق با توعه....
☂️🐰☂️🐰☂️🐰☂️🐰☂️🐰
ساعت دوازده بود و وقتی تهیونگ دنبالم اومد پدرش خواب بود و منم به دیوار خیره شده بودم...
بدون اینکه چیزی بگه بهم اشاره کرد و من دنبالش رفتم... بعدم با هم از اتاق بیرون رفتیم.
_من نبودم چی شد؟
با لحن بی حسی پرسید و من از پشت بهش خیره شدم.
_حرف زدیم... درباره ی خیلی چیزا... مثلا زندگی من و شما...
آروم گفتم ولی اون یه دفعه برگشت سمتم و یقه مو گرفت.
_درباره ی دزدی و فروختن و اینا که چیزی نگفتی؟؟
با تندی گفت و باعث شد یه قدم عقب برم ولی چون یقه م تو دستاش بود موفق نشدم.
_من...حدس میزدم پدرتون ندونه... واسه همین چیزی نگفتم...
به زور گفتم و اون یقه مو ول کرد.
_خوبه.... به هیچ وجه نباید بفهمه...
ESTÁS LEYENDO
༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻
Hombres Lobo𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏 من یه هایبرد امگام که طبق قانون باید به محض اینکه هیجده سالم شد منو از خانوادم جدا کنند و واسه بردگی ببرن حالا هر نوعش ...میتونم خدمتکار باشم یا شایدم یه برده ی جنسی ! اما چی میشه اگه خوش شانس باشم و پام به قصر شیاطین باز بشه و بشم خدم...