Jimin's POV:
_جیمین...امروز که میری غذای عالیجناب رو ببری منم باهات میام....میخوام یه چیزی بهشون بگم...
هوسوک بهم گفت و من با تعجب بهش نگاه کردم.
_چی میخوای بگی؟
_میفهمی دیگه...
گفت و از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت.
از وقتی من مسئول سرو غذای شاهزاده چان یونگ شدم رفتارش مثل قبل نیست و اعصابش هم خیلی خورد به نظر میاد.
برای خودم شونه ای بالا انداختم و به مرتب کردن اتاق ادامه دادم.
نیم ساعت تا زمان سرو غذا مونده بود و من تا اون موقع باید کل اتاق رو مرتب میکردم.... من و هوسوک نوبت گذاشته بودیم و امروز هم نوبت من بود.
بعد از اون روز بین من و شاهزاده چان یونگ اتفاقی نیوفتاد و فقط میخواست که خبر های جدید رو بهش بدم که از اونجایی که هیچ اتفاق جدیدی نمیوفتاد اطلاعاتی هم رد و بدل نمیشد.
خودم گرسنم بود ولی غذای عالیجناب تو اولویت قرار داشت.... به هر حال از گشنگی مردن ما براشون خیلی اهمیت نداشت.
خیلی کنجکاو بودم این شاهزاده یونگیی که هوسوک همش پشت سرش بد و بیراه میگه کیه و چجوریه....
طبق حرفای هوسوک مثل اینکه اخلاق خشکی داره و زیاد حرف نمیزنه...
کار رو سریع تموم کردم و بعد از عوض کردن لباسم به سمت آشپزخونه رفتم.... هوسوک هم اونجا منتظر بود و وقتی من غذا ها رو برداشتم دنبالم راه افتاد.
بعد از رسیدن به محل اقامت شاهزاده، نگهبان من رو داخل فرستاد ولی هوسوک بیرون موند.
شاهزاده با دیدن من سرفه ای کرد و من غذا ها رو جلوش گذاشتم.
_اتفاق جدیدی نیوفتاد؟
بی حوصله پرسید و من تعظیم کردم.
_نه قربان....هوسوک چیزی به من نمیگه...
آروم گفتم و همون لحظه در برای بار دوم باز شد.
_عالی جناب... یه هایبرد اینجاست و ادعا میکنه که اسمش هوسوکه و میخواد شاهزاده رو ملاقات کنه...
نگهبان گفت و منم به در نگاه کردم.
_بگو بیاد داخل.
هوسوک وارد اتاق شد و تعظیم کرد.
_روز بخیر عالیجناب....ممنونم که ملاقات من رو پذیرفتین...
گفت و لبخند زد.
_هممم....چی شده اومدی اینجا؟ اتفاق خاصی بین تو و برادرم افتاده؟
شاهزاده با اخم گفت و هوسوک سرشو پایین انداخت.
_از شما به عنوان خدمتکار وفادارتون تقاضایی دارم....
هوسوک آهسته گفت و من نگاهم رو از هوسوک به شاهزاده منتقل کردم.
YOU ARE READING
༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻
Werewolf𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏 من یه هایبرد امگام که طبق قانون باید به محض اینکه هیجده سالم شد منو از خانوادم جدا کنند و واسه بردگی ببرن حالا هر نوعش ...میتونم خدمتکار باشم یا شایدم یه برده ی جنسی ! اما چی میشه اگه خوش شانس باشم و پام به قصر شیاطین باز بشه و بشم خدم...