_اینجا اقامتگاه توعه؟صدایی از پشت سرم شنیدم که باعث شد جیغ بکشم و به سمتش برگردم.
_ق...قربان...ب...ببخشید...
گفتم و سعی کردم بدنمو بپوشونم.
توی چشمه داشتم استراحت میکردم....از دست این جن ها و قدرتاشون.
بهم پشت کرد و من تو این فاصله سریع از آب اومدم بیرون و لباسامو تند تند پوشیدم.
با استرس خودمو صاف و صوف و بعد هم تعظیم کردم.
_معذرت میخوام عالیجناب...متوجه اومدنتون نشدم...
آروم توضیح دادم و اون دوباره به سمتم برگشت.
_منم یواشکی اومدم که کسی متوجه نشه...جواب منو بده اینجا اقامتگاه توعه؟
اونم گفت و من سر تکون دادم.
_بله قربان...اتاق من اون سمت قرار داره...
_بریم اتاقت.
خیلی جدی گفت و من بعد از چند ثانیه شوکه پلک زدن تعظیم کردم و به سمت اتاقم رفتم.
اول گذاشتم اون وارد شه و بعد از اینکه خودمم رفتم تو اتاق در رو بستم.
_امم....میتونم بپرسم چی باعث شده شاهزاده به اینجا تشریف بیارن...؟
در حالی که سرم پایین بود پرسیدم و اون روی صندلی نشست.
_هممم....انقد رسمی حرف نزن....راستش اومدم ببینمت... دلیل دیگه ای هم دارم؟
گفت و باعث شد شوکه نگاهش کنم.
_چرا باید دیدن م_
_تو از برادرم خوشت میاد؟
بی مقدمه پرسید و باعث شد من شوکه تر از قبل بشم.
_ا...این چه حرفیه....معلومه که همه شاهزاده رو...
_نه منظورم این نبود...تو رابطه باهاش رو دوست داری؟ از اینکه بچه ش رو به دنیا بیاری خوشحال میشی یا فقط به خاطر مقام و جایگاه خوبی که میتونی به دست بیاری کنارش موندی؟
خیلی خشک گفت و من حس کردم الانه که سرم گیج بره.
_من نمیخوام توبیخ یا همچین چیزی کنم...فقط میخوام نظرت رو بدونم....به هیچ کس هم نمیگم.... فقط دلم میخواد بدونم...
_ام...من...من...
گفتم و اون ابروهاشو بالا داد.
نفسمو با صدا بیرون دادم و بعد سرمو پایین انداختم.
_شاهزاده همیشه به من لطف داشتن و من هم خیلی به ایشون احترام میزارم.... ولی برعکس چیزی که بقیه فکر میکنن من به خاطر مقام اینجا نیستم.... به خاطر وصیت نامه ی پدرم اینجام...
توضیح دادم و بعد بهش خیره شدم.
_وصیت نامه ی پدرت؟
_پدر من میخواست فرزندش آلفا باشه.... امگا بودن من براش ضربه ی بزرگی بود چون دیگه هم نتونستن بچه دار شن و این برای شخصی که مقام نسبتاً بالایی تو کشور داره خیلی بد بود که فقط یه فرزند داشته باشه و اونم امگا....برای همین قبل از اینکه از دنیا بره تو وصیتش نوشت که من باید به عنوان یه امگا وظیفه م رو انجام بدم و باید فرزند فرد مهمی رو به دنیا بیارم... من خودم این رو نمیخوام....

CZYTASZ
༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻
Wilkołaki𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏 من یه هایبرد امگام که طبق قانون باید به محض اینکه هیجده سالم شد منو از خانوادم جدا کنند و واسه بردگی ببرن حالا هر نوعش ...میتونم خدمتکار باشم یا شایدم یه برده ی جنسی ! اما چی میشه اگه خوش شانس باشم و پام به قصر شیاطین باز بشه و بشم خدم...