Yoongi's POV:
من و چانیونگ و پدرم سه تایی دور میز بزرگی از غذا ها و مشروب ها نشسته بودیم.
پدرم میخواست کمی درباره ی مسائل کشور با ما حرف بزنه و ما هم قرار بود گوش بدیم و یاد بگیریم.
_بالاخره سر عقل اومدی و کار خودتو کردی یونگی!
پدرم با لبخند گفت و جرعه از شراب گرون قیمت و کمیابش رو پایین داد.
_منظورتون چیه پدر..؟
با تعجب پرسیدم و اون پوزخند زد و بهم خیره شد.
_هایبردت رو میگم...
گفت و پدرم و چانیونگ هر دو خندیدن.
حرصم گرفت و سرمو انداختم پایین.. اون مرتیکه از کجا میدونست؟ نکنه کسی رو گذاشته بود ته و توی قضیه رو در بیاره؟
دیروز بالاخره ما کارمون رو کردیم...جیمین به خاطر دیروز هنوز خجالت زده س و از اتاقش بیرون نمیاد... (اسماتش کووووووو😐)
_خجالت نکش یونگی... اگه این کارو نمیکردی واقعا مجازات میشدی.
پدرم با لبخند گفت و جرعه ی دیگه ای از شرابش پایین داد.
_من خجالت نمیکشم پدر... داشتم به این فکر میکردم که این یه موضوع شخصی مربوط به منه ولی شما دارید توش دخالت میکنید... اونم به طور ناجوری
گفتم و پدرم با چشمای درشت شده بهم نگاه کرد ولی بعد یه دفعه به سرفه افتاد.
_عالیجناب!
خدمتکار مخصوص پدرم که اونجا بود به سمتش رفت و چانیونگ هم همینطور.
پدرم بی وقفه سرفه میکرد و به نظر میومد نصف انرژیش تخلیه شده.
_پدر....
منم به سمتش رفتم و جلوش نشستم.
_حرفت خیلی بد بود یونگی...
با چشمایی که به خاطر سرفه قرمز شده بودن گفت و بعد دستش رو روی قلبش گذاشت.
_عالیجناب....قلبتون درد میکنه...؟
_نه چیزی نیست...
گفت و سعی کرد به حالت اولش برگرده و صاف بشینه.
_پدر میخواید پزشک رو خبر کنم؟ شاید اتفاق ناگواری بیوفته...
چانیونگ با نگرانی گفت و پدرم لبخند زد.
_نه پسرم...حالم خوبه.
گفت و بعد همه ساکت شدن.
پدرم چشم غره ای برام رفت و من خونسرد بهش خیره شدم.
_کم کم داری از چشمم میوفتی یونگی... کاری نکن از امپراطوری محرومت کنم...
با اخم گفت و از جاش بلند شد.

ESTÁS LEYENDO
༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻
Hombres Lobo𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏 من یه هایبرد امگام که طبق قانون باید به محض اینکه هیجده سالم شد منو از خانوادم جدا کنند و واسه بردگی ببرن حالا هر نوعش ...میتونم خدمتکار باشم یا شایدم یه برده ی جنسی ! اما چی میشه اگه خوش شانس باشم و پام به قصر شیاطین باز بشه و بشم خدم...