Yoongi's POV:
چند دقیقه بود که بیدار شده بودم و داشتم به جسم خوابیده ی جیمین که زیر پتو بود نگاه میکردم.
حالش به نسبت دیروز خیلی بهتر شده بود و به نظر میومد دیگه درد چندانی نداره.
در با صدای بلندی باز شد و یه خدمتکار با قیافه ی وحشت زده اومد تو اتاق.
_قربان.... قربان.... عالیجناب!!!
در حالی که نفس نفس میزد گفت و من هیس بلندی کشیدم.
_اروم باش! نمیبینی خوابه؟
با حرص گفتم و اون تعظیم کرد.
_قربات.... پدرتون....
به زور گفت و من از جام بلند شدم.
_پدرم چی شده؟
_راستش.... راستش... خیلی یه دفعه ای... فوت شدن...
با استرس زیادی شد و من حس کردم کل تنم یخ کرد.
_چی...شده...؟
صدای آروم جیمین اومد و من برگشتم سمتش.
_من... من برمیگردم جیمین... همینجا بمون...
به سختی گفتم و با اون خدمتکار به سمت قصر پدرم دوییدم.
اون مرده بود؟ همین قدر راحت و همین قدر یهویی؟؟
سریع خودمو به قصر پدرم رسوندم. صدای جیغ گریه از همینجا شنیده میشد.
_عالیجناب!!! نباید ما رو ترک میکردین.....!! من بدون شما چیکار کنم.....؟؟؟
صدای گریه ی ملکه بود.
رفتم داخل و تونستم افراد زیادی رو ببینم که دور تخت پدرم نشستن و زار میزنن... و جنازه ی اون مرد که زیر پتوشه.
_شاهزاده.... چیکار کنیم...؟ قرار نبود این اتفاق بیوفته...
وزیر با قیافه ی دپرسی گفت و من با عصبانیت جلو رفتم.
_دقیقا چی شد؟؟
بلند پرسیدم و پزشک مخصوصا پدرم به سمتم برگشت.
_بدنشون رفته رفته ضعیف تر میشد... ولی امروز صبح بی دلیل تشنج کردن... و این باعث شد جونشون رو از دست بدن... من واقعا متاسفم که نتونستم کاری کنم....
پزشک گفت و من لبمو گاز گرفتم.
اون پسره ی اشغال...
قصر رو ترک کردم و صدای جیغ داد کسایی که تو اتاق بودن بلند شد.
_اینده ی کشور چی میشه شاهزاده؟؟
_حواب مردم رو چی بدیم؟؟
_صبر کنید قربان!!
حق داشتن... آینده ی کشور به خطر افتاده بود و معلوم نبود چی میشه... این چیز برنامه ریزی شده ای نبود...

YOU ARE READING
༺𝑾𝒉𝒐 𝑻𝒉𝒆 𝑯𝒆𝒍𝒍 𝑨𝒎 𝑰༻
Werewolf𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏 من یه هایبرد امگام که طبق قانون باید به محض اینکه هیجده سالم شد منو از خانوادم جدا کنند و واسه بردگی ببرن حالا هر نوعش ...میتونم خدمتکار باشم یا شایدم یه برده ی جنسی ! اما چی میشه اگه خوش شانس باشم و پام به قصر شیاطین باز بشه و بشم خدم...