پارت سوم

277 88 56
                                    


از رفت و آمدهای پی در پی افراد ناوارا می شد استرس و ترس غالب بر زندگی ساکنین پالرمو را حس کرد. زمزمه ها و شایعات فراوانی در بین مردم وجود داشت اما کسی جرات بیانش با صدای حتی عادی را نداشت. همه می دانستند که ناوارا فرمانده ی اصلی جزیره ی سیسیل است و اگر اراده کند با یک اشاره پالرمو را که بخش کوچکی از امپراطوریش بود، به راحتی با خاک یکسان می کرد. اینکه افرادی بر خلاف میل او، بر اساس شایعات، باعث فرار قربانیش شدند، مو بر تن هر کس سیخ میکرد. بی شک ناوارا آنها را می یافت و بی شک به بدترین شکل آن افراد و خاندانشان را برای همیشه از روی زمین محو می کرد.

توتو دو شب قبل با مقداری دارو و خوراکی به کلبه رفت و از برززا خواست تا خودش، مراقب خودش باشد. او نمی توانست برای رسیدگی به او ریسک کند و در طول چند روز بارها به کلبه ی عمویی که سالها به آنجا نمی رفت، سر بزند. این رفت و آمدها در شرایطی که تمام راه های فرعی و اصلی زیر نظر افراد ناواراست عاقلانه نبود.

از ساعت هشت شب که بار توتو به اوج شلوغی خود می رسید، او عادت داشت تا به اتاق ریاستش پناه ببرد تا جلوی سردردهای میگرنیش را به خاطر صداها و دود و بوی الکل بگیرد. اما این سه او شخصا پشت میز بار می ایستاد و با مشغول نشان دادن خود به سرو نوشیدنی برای مشتریان، به زمزمه ها و حرفهایشان گوش می داد تا از میان آنها اطلاعاتی درباره ی ناوارا به دست بیاورد.

توتو در حال پاک کردن لبه های ظریف گیلاس های مشروب خوری بود که مشتری با کشیدن صندلی پایه بلند بار و قرار گرفتن پشت میز بار، با صدایی بلند درخواست ویسکی بلنتاین کرد. توتو پشت به مشتری در حال چیدن گیلاس ها بود. با شنیدن سفارش فهمید تنها یک نفر از کل پالرمو این ویسکی گران را در بار او سفارش می داد. تنها یک بار یک نفر دیگر که یک توریست بود این ویسکی را خواست که آن هم مربوط به دو سال قبل بود.

توتو از دو روز قبل منتظر رسیدن این لحظه بود، دندان هایش را بر هم فشرد. با حفظ خونسردیش با برداشتن شیشه ی ویسکی بلنتاین از طبقه مخصوص نوشیدنی ها، به سمت مشتری برگشت:"به به... لوچانو... فکر نمیکردم اینجا ببینمت؟"

 فکر نمیکردم اینجا ببینمت؟"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لوچانو

مرد جوان که قبلا کلاهش را بر روی میز گذاشته، سیگار نات شرمنش را روشن کرده و کام عمیقی از آن گرفت. در میان دود به توتو خیره شد:"فکر کنم منتظرم بودی که برخلاف قاعده و اصولت پشت بار وایسادی؟"
پوزخندی بر لبان توتو نشست. با دقت ویسکی را در لیوان مخصوص ریخت و مقابل او گذاشت:"برای تنوع بد نیست گاهی حضورمو نشون بدم..."
لوچانو سیگار را به دست دیگرش داده، کمی با مایع داخل لیوان پیک شیشه ای بازی کرد:"دنیای کوچیکی داری اما با همه کوچیکیش قاعده ی بزرگ رییس بزرگ خانواده رو توش پیاده کردی!؟" پوزخندی زد و در حرکتی سریع، همه ی پیک حاوی ویسکی را سر کشید.

Your voice          صدای توWhere stories live. Discover now