پارت سی و سوم

73 32 8
                                    


آسمان رنگ سرخش را بر عینک شب خلبان ریخته بود. مرد تعظیم کاملی کرده از مسیر ایئودو کنار رفت. ایئودو و یونگی به سمت خودروی بنز رفتند.

همه چیز برای رویا رویی آنها آماده بود. یونگی به محض سوار شدن از ایئودو خواست تا تلفنی در اختیارش بگذارد. خط ناشناس موجود در خودرو در اختیارش قرار گرفت. دستورش خلاصه و کوتاه بود:"به سمت ساختمون انجمن بدون جلب توجه حرکت کنین"
مخاطب تماس او مشخص بود. ایئودو صندلی روبروی یونگی نشسته بود:"ژنرال، افراد ما هم در آماده باش کاملن... از قبل دور ساختمون رو محاصره کردن... با اطلاعاتی که به دستم رسیده، نماینده ی ایناگاوا نیم ساعت پیش به اینجا رسیده و به ساختمون رفته... گروه های کی 14، 125 و دندون شکسته هم تو جلسه حاضرن... از همه جالبتر فردی به اسم جینه که خودش رو رییس جدید گروه ببرهای سفید معرفی کرده... می شناسیدش؟"
یونگی نیشخندی زد:"البته که میشناسمش... داره جالب میشه..."
ایئودو سوال بیشتری نپرسید. او قبلا درباره ی اخلاق مرد مقابلش چیزهای زیادی شنیده و به این باور رسیده بود که او شایسته ی لقب رییس بزرگ و ژنرال است.

فاصله ی فرودگاه تا ساختمان انجمن چهل دقیقه طول کشید. با رسیدن به ساختمان، یونگی از ایئودو و چند بادیگارد او و خودش، خواست تا همراه او از راه مخفی که زمانی خودش و بل از آن استفاده میکردند، وارد شوند.

این مسیر پنج دقیقه طولانی تر از مسیر عادیشان بود. با رسیدن به دفتر همیشیگش، نگاه تاسف باری به اوضاع در هم ریخته اش انداخت. با ورودشان، قطب سرخ و پیک تعظیم کردند. برززا شوکه از دیدن یونگی، به سمتش رفت. به شکل غریبی دلتنگ مرد مقابلش شده بود. هیجان زده او را در آغوش کشید:"مرد... نمیدونی چقدر از دیدنت خوشحالم... از اینکه زنده موندی..."
یونگی لبخند زد. صادقانه بودن کلام مرد جوان را حس کرد:"من به این راحتیا نمیمیرم... یه ثلاثی رو دست کم نگیر سیسیلی..."
برززا عقب کشید. او حتی برای این غرور احمقانه ی مرد مقابلش نیز دلتنگ بود. با یادآوری چیزی سرش را پایین انداخت:"متاسفم... ییبو رو نتونستم پیدا کنم..."
مرد جذاب و کت شلواری کنار یونگی گفت:"جاشون امنه..."
برززا نگاه پرسشی اش را به ایئودو و سپس به یونگی داد. یونگی ایئودو را معرفی کرد:"ارباب ایئودو از دوستان یاکوزای یاماگوچی هستن... هم پیمان ما... نجات جونم رو مدیون ایشون و یاماگوچی هستم..."
یونگی در حین معرفی نگاهش را به پیک و قطب سرخ داد. حالا همه مرد جوان مقابلش را می شناختند. ژنرال ادامه داد:"الان وقت این حرفها نیست... جلسه شروع شده؟"
پیک با تکان دادن سرش تایید کرد:"بله قربان..."
یونگی و ایئودو به هم نگاه کردند. چشمان آنها با هم حرف میزد. آن دو جلوتر از بقیه حرکت کردند. افراد دیگر پشت سر آنها به سمت اتاق جلسه ی انجمن راهی شدند. هر فردی که مقابلشان قرار داشت به ضرب گلوله ی بی صدای محافظین کشته می شد.

Your voice          صدای توOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz