پارت سی و چهارم

78 31 10
                                    

یونگی با رسیدن به در اتاق، مکثی کرد. نفس عمیقی کشید و اخم کنان به یک ضرب با لگد در را باز کرد.

محافظین مسلح به سرعت اتاق را محاصره کردند. صداهای داخل اتاق با حضور آنها تبدیل به سکوتی سنگین شد. همه افراد بهت زده به ژنرال خیره شدند. بر صندلی که قبلا یونگی می نشست، بل نشسته بود. یونگی با دیدن او نیشخند کجی زد. هرگز فکرش را نمی کرد اینقدر راحت و سریع، بل به چنگش بیفتد.

شیرینی انتقام را زیر دهانش حس می کرد.

به چشمان بل خیره شد و به آرامی به سمتش رفت. صدای پای ژنرال مانند ناقوس مرگ در سرشان زنگ میزد. یونگی صندلی خالی را انتخاب کرد. صندلی را با فشار بر روی زمین کشید تا صدایش گوشهای حساس شده شان را حساس تر کند. صندلی را کنار بل متوقف کرد و بر رویش نشست. در یک دست اسلحه ای داشت و با دست دیگر مشغول تکاندن خاک الکی روی شلوارش شد. پا روی پا انداخت و به حضار خیره شد:"میتونین فکر کنین ما نیومدیم و جلسه اتو رو ادامه بدین..."

با دست مسلحش به آنها اشاره کرد. همه ی آنها ساکت بودند. یونگی یک دقیقه صبر کرد. سرش را بالا آورد و به آنها خیره شد:"نشنیدین چی گفتم؟"
سکوت ادامه جمع، نقطه جوش او بود. با صدای تیر و برخورد سر متلاشی جین بر روی میز، همه وحشت زده به او خیره شدند. یونگی از جایش بلند شد و نچ نچ کنان به سمت مرد مرده رفت:"جین... از وقتی یه جوون نوزده ساله و پر از رویا بود، میشناسمش... خیلی خوبه آدم برای آینده رویا داشته باشه... حیف... فقط به یه چی بی توجه بود"
به سمت بل برگشت و در میان نگاه ترسیده ی حاضرین پشت صندلیش ایستاد:"جین دقت نکرد که کفش سایز پاهاشو بپوشه... همونطور که ایناگاوا بهش توجه نکرد..."
نماینده ی ایناگاوا وحشت زده به او نگاه میکرد:"قربان... من فقط یه مامورم"
دو نفر از افراد مسلح دستان او را گرفته از روی صندلیش پایین کشیدند و مقابل چشمان بل و یونگی او را زانو زده بر زمین نشاندند. یونگی به سمت مرد رفت:"و کی گفته یه مامور نمیتونه تاوان زیاده روی های اربابشو بده؟"
مرد میلرزید اما ترجیح داد تا سکوت کند. یونگی درستش را به سمت چونه ی او برد و با فشار دو انگشتش از دو طرف فک مرد، مجبورش کرد تا دهانش را باز کند. لوله ی کلتش را در دهانش فرو برد و با فشردن لوله از داخل بر پوست دهانش، تیری را رها کرد. دهان مرد سوراخ شده و دندانهایش نمایان شد.

یونگی با چهره ای سرد پرسید:"تو نماینده ی ایناگاوایی درسته؟"
مرد از درد به خود می پیچید . یونگی پرسید:"تو نماینده ی ایناگاوایی؟"
مرد دوباره نالید. یونگی نشسته مقابل مرد به سمت ایئودو چرخید، با گرفتن تایید هویت مرد از ایئودو، از جایش بلند شد و بی معطلی با زدن تیری به جمجمه ی مرد او را خلاص کرد. نگاهی به افراد نگران پشت میز انداخت. پوزخندی زد:"شما اینطوری میخواستین همه چیو دستتون بگیرین؟ شما احمقهای نادون؟ حرومزاده های طماع... شما لیاقت بخشش منو ندارین"
نگاهی به بل انداخت:"اون همه سال لطفمو نادیده گرفتی؟"
بل عصبانی از جایش بلند شد:"تو همه ی خانوادمو ازم گرفتی... تو یه..."
قبل از زدن حرفی، مشت برززا بر دهانش مرد را خفه کرد. برززا از خیانت بل و از احتمال آزاری که او به ییبو رسانده باشد، عصبانی بود.

Your voice          صدای توUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum