پارت بیست و چهارم

107 38 8
                                    


جیلی سوار قطار شد و با پیدا کردن شماره کپه و صندلیش، وارد اتاقک چهار نفره ی کابین شده، بر روی صندلیش نشست.

کلاه را از سرش برداشت. و از پنجره ی قطار به بیرون خیره شد. مردم در رفت و آمد بودند و قطار هنوز حرکت نکرده بود. دختر جوان، کیف را بر روی پاهایش و کلاه را بر روی کیفش گذاشت. به آرامی مشغول باز کردن سنجاق های بین موهایش کرد.

سرش را خم کرده، دستانش را پشت سرش رسانده به سختی در جدال بود.

با پیچیدن بوی عطر اتاقک سرش را بالا آورد. مرد ایتالیایی آشنا ورودی اتاقک ایستاده بود:"اوه چه اتفاقی؟؟؟ اجازه دارم؟" اشاره به صندلی ها کرد. جیلی شده از دیدن دوباره ی لوچانو، به ایتالیایی پاسخ داد:"اگه رزرو کرده باشین چرا که نه؟!"

لوچانو نگاهی به دو بادیگارد پشت سرش انداخت. آنها شماره ی کابین، اتاقک و صندلی ها را تایید کردند. لوچانو پوزخند کجی زد:"بله رزرو شده"

جیلی نیز با لبخند خاصی سرش را تکان داد و دوباره مشغول باز کردن موهایش شد.

لوچانو با اشاره به دو بادیگاردش وارد اتاق شده و در را بست.

صندلی مقابل دختر جوان قرا گرفت:"مشکلی ندارین که با شما تنها باشم؟... اونا کارمندای منن... بیرون میمونن غالبا... برای خودشونم اینطوری راحت تره"
جیلی سرش را بالا نیاورد و با صدایی خفه گفت:"خیر... تا مشلی پیش نیاد مشکلی ندارم..."

تهدیدش واضح بود. لوچانو پا روی پا انداخت و با تکیه دادن آرنجش بر دسته ی صندلی به تلاشهای دختر خیره شد. یکی از سنجاق ها به سختی در موهایش گره خورده و او را کلافه کرده بود.

لوچانو به آرامی به جلو خم شد و دستش را بر دستش جیلی گذاشت:"اجازه هست کمکتون کنم؟ اگه یکم دیگه اینطوری ادامه بدین، قطعا موهاتونو پاره میکنین"
دختر جوان خیلی آرام زیر لب گفت:"ممنونم" و دستانش را پایین آورد.
لوچانو لبخندی زد و به آرامی مشغول باز کردن سنجاق شد. با اولین کارش، ناخواسته سنجاق های ریز دیگر را نیز از میان موهای موج دار و بلند دختر بیرون می کشید. او مسخ بوی موهای او شده و بی اراده با لمس ان موهای نرم حس آرامشی عجیب در ذهنش تزریق می شد.

پس از پنج دقیقه با تکان ریزی که دختر جوان زیر دستش خورد، دستش را عقب کشید. سنجاق سرهایی که کف دستش بود مقابل جیلی گرفت:"هوم... اینا ..."

جیلی منظورش را فهمید، انها را از او گرفت و دوباره تشکر کرد. با تکان قطار مشخص شد که سفر دو نفره شان شروع شده. لوچانو به همان حالت قبلش برگشته بود و بدون اینکه متوجه شود به او زل زده بود.

با گره خوردن نگاه دخترک به نگاهش، چیزی در قلبش فرو ریخت. مانند دزدی که او را همان دزدی گیر انداخته باشند، هول شده، به بیرون خیره شد.

Your voice          صدای توWhere stories live. Discover now