قدم های شل و ارامش را سمت جین تک کشید خمیازه کشان و با چشمان خمار به مرد خشک شده نگاه کرد. نگاهش قفل سربازانی بود که...از دیروز همهمه بیشتری داشتند؟
_شبیه یه قطره روغن داخل کاسه ماستی!جین تک بدون تکان دادن سرش چشم سمت پسر چرخاند
_تهیونگ...تو نمیدونی ما چه غلطی کردیم!ابرو های تهیونگ بهم نزدیک شد, به این فکر کرد که دیروز بجز مست کردن و دزدیدن کار دیگری انجام نداده اند.
_چه غلطی کردیم؟
جین تک لبخند بزرگی زد و درست مثل کسی که با لبخند گفته های خطرناکش را میپوشاند لب زد:
_دیروز یه دزد اومده بود! و از شانس نتونسته بود دزدی کنه چون بلد نبود با سیمی که داشت در رو باز کنه! و حدس بزن چی؟ دو تا احمق از اسمون افتادن پایین و براش در رو باز کردن و تازه احساس زرنگی هم میکردند! میدونی کیا رو میگم؟تهیونگ بدون پلک به لبخند مزخرف جین تک چشم دوخته بود, گوشه لبش را گزید.
_چی دزدیده؟_ گوشت و نون ولی این قسمت بد ماجرا نیست!
دهن تهیونگ برای حرف زدن باز شد ولی دوباره بسته شد چشم هایش از حدس گشاد شد.
_اتاق فرمانده!جین تک سر تکان داد
_صبر کن هنوز هست, تنها نبوده مقدار دزدی شده رو سه ن...
_تهیونگ!تهیونگ با صدای فرمانده بالا پرید, با بیچارگی لبخند زد و سمتش چرخید, بنظر نمیرسید فرمانده برای پیدا کردن مقصر مجبور به فکر زیادی بوده باشد.
_باید حرف بزنیم.
تهیونگ چشم غره ای به جین تک رفت
_فقط من؟ اونم بوده!
_ولی تو اولی!به دنبال فرمانده به راه افتاد درحالی که جین تک اخر کار پوست بازویش را میان انگشت اشاره و شست فشرده بود و تهیونگ در حالی که بازویش را میمالید بعنوان مجرم شماره یک وارد اتاق شد.
_ میشنوم.
فرمانده هنوز ارام بود, جای شکر داشت. تهیونگ نالان گفت:
_فکر کردم نگاهبانه, لباس فرم رو داشت.
بنظر این یکی بزرگ تر از چیزی بود که فرمانده تسلی دهد, تهیونگ وقتی چیزی مانند "باید مراقب باشی" یا "اشکالی نداره" نشنید فهمید شوخی بازی نیست._از اتاقت...
_نشانم!
تهیونگ لب گزید
_متاسفم.
واقعا بود, نه زیاد ولی تا حدودی... فرمانده قدم های ارام بسمتش برداشت.
_میدونی چطور بنظر میرسه؟تهیونگ خیره به قدم های ارامش به دیوار تکیه زد
_چی چطور بنظر میرسه؟
جلویش رسید, انگشت زیر چانه تهیونگ گذاشت و سرش را بالا اورد
_اینکه بتونن از یک فرمانده دزدی کنن!تهیونگ به این فکر کرد که اگر روی نک انگشتنانش بلند شود چطور بنظر میرسد. فاصله زیادی نبود پس کمی بلند شد و همان دستی که زیر چانه اش بود روی لبانش قرار گرفت.
BẠN ĐANG ĐỌC
The Nightmareᵏᵒᵒᵏᵛ (Full)
Fanfictionبگذار زمان و جهان متوقف شوند، عشق جوانه زده بود. عشق میان خاک، گل و خون ریشه دوانده بود. حال هر چه میخواهی برسرش اسلحه نگه دار. همراه بلوندی و فرمانده باشید. ♡ ___________❄__________ иαмє: ᵀᴴᴱ➣иιgнτмαяє ϲουρℓє: κοοκν ωяιτєя: ƒαяαиακ gєияє: нιѕτοяι...