امید وارم دوستش داشته باشید.
اگر اشتباه تایپی دیدید یا انتقادی داشتید من سر و پا گوشم.
ستاره (*) به معنی حقیقت بودن اون واقعه هست.
___________❄__________مدتی میگذشت, مدتی که برای سربازان سال ها بود, برای پروانه ها عمر نسل به نسلشان ولی در حقیقت چند ماه سی روزه بیش نبود.
تهیونگ چندین ماه در پایگاه فرمانده زنده ماند, سلاحش ذهن ارزشمند و پر اطلاعاتش بود و حتی زمانی که قرار نبود با افشا کسی یا چیزی ازش استفاده کند باز هم همه را تحت تاثیر قرار میداد.
هرچند تنفر باعث میشد تقریبا هیچ کس نخواهد کمک هایش را ببیند.
پیش گویی یا احتمال قوی المان ها درست در امد.
نبرد استالین گراد چند هفته پیش با شکست المان ها و پیروزی ارتش سرخ روسیه به پایان رسید.
حقیقتا خونین ترین نبرد بود.*این خبر باعث شد روسیه با فهمیدن این اطلاعات متوجه ضعف المان شود و نیرو کمکی زیادی را به استالین گراد بفرستد, به صورت عادی چندین ماه زمان میبرد تا شکست المان در استالین گراد ,ولی با افشاگری مو طلایی فقط دو ماه و سه هفته شد.
همان نیرو زیاد مقدار زیادی از سربازان فرمانده نیز بود.
فرمانده حضور تهیونگ را به بالا دستانش گزارش داده بود, بصورت عجیبی انها خواستار مرگش نبودند.
چیزی که در اغاز باعث شده بود فرمانده عمیقا به فکر فرو رود.
در این چند ماه, اسیر از اسارت خارج شد, به نوع مرموزی به اسارت در امدن فرزند مشاور صدراعظم به همگان اعلام شد و المان درخواست بازگشتش را در ازای پنجاه اسیر روسی کرد.
چندی بعد به همان سادگی که از اسارتش با خبر شدند از دهن بی قفل و بندش هم خبردار شدند, حتی از نحوه اطلاعات رسانی المان ها در اهنگ رادیو... وجود جاسوسان هیچ کس را شگفت زده نکرد.برگشت تهیونگ به معنای اعدام در کشورش بود, پنجاه اسیر را المان از دست میدادند تا شخصی را بیاورد و اعدام کند؟
با این حال هیچکس سر از این سیاست در نیاورد, به فرمانده هم تلفنی و هم از طریق نامه ای مهر خورده از وزیر روسیه اخطاری داده شد, اخطاریه ای که از امن بودن جای پسر مشاور صدر اعظم المان گارانتی درخواست میکرد.این موضوع تا مدت زیادی ذهن فرمانده را درگیر کرد, این پسر مگر دیگر چه میدانست؟ چه میدانست که وزیر روسیه برای سالم بودنش گارانتی میخواست؟
تهیونگ میدانست خانواده اش را در بد موقعیتی قرار داده است ولی همانطور میدانست که پدرش به سادگی میتواند این موضوع را حل کند اگر بخواهد,احتمال میداد دلیل اینکه نفس میکشد و حتی به المان بازگردانده نشده از لطف پدرش بوده ولی نمیفهمید چرا اینکار را کرده, این موضوع از نظر خودش هم بو دار بود.
فرمانده همچنان قبول داشت ان پسر مهره مار است, بنظر می امد اطلاعات جدید دیگری ندارد ولی زمان هایی که به صحبت های معمولی میپرداختند تهیونگ گاه نا گاه چیزی از دوست قدیمی پدرش که حال یک وزیر بود میگفت...
چیزی که هیچ وقت عادی و قدیمی نمیشد ذهن ارزشمند و پر اطلاعاتش بود.
ESTÁS LEYENDO
The Nightmareᵏᵒᵒᵏᵛ (Full)
Fanficبگذار زمان و جهان متوقف شوند، عشق جوانه زده بود. عشق میان خاک، گل و خون ریشه دوانده بود. حال هر چه میخواهی برسرش اسلحه نگه دار. همراه بلوندی و فرمانده باشید. ♡ ___________❄__________ иαмє: ᵀᴴᴱ➣иιgнτмαяє ϲουρℓє: κοοκν ωяιτєя: ƒαяαиακ gєияє: нιѕτοяι...