یک اتاق بود و یک فرمانده و چند خلاف کار مظلوم...
همگی مظلومانه سر به زیر نشسته و حیرت زده از حس و حالی بودند که تازه تجربه اش کرده اند._توضیح بده.
صدای فرماندهِ عصبانی مو به تن جین تک سیخ کرد.
اب دهانش را فرو فرستاد و لبخند احمقانه ای زد.
_ف..فکر کردم چایی هست
_هر گیاهی چاییِ؟
_نه خ...
_خب چی؟
_خیلی شبیه گلی بود که مامانم...
_این دلیلیه که به بقیه مخدر خوروندی؟فرمانده بی توجه به ازار دهنده بودن حرفش کلمات را به سردی پشت سرهم چید.
جین تک مظلومانه بدون انکا به چشمان مرد نگاه کند لب زد
_مخدر...خوروندم؟
_میدونی اون اصلا چی بود؟
بلندی صدایش یک درجه بیشتر شد ولی مو طلایی در یک ثانیه همه را متاثر و متعجب کرد._هرچی بود عجب چیزی بود!
با خنده و بی خیالی گفت و قیافه فرمانده در یک ثانیه از خشمگین به کلافه و بهت زده تبدیل شد.
مارتین لب هایش را داخل دهنش کشید تا از خنده بی موقع جلوگیری کند بقیه هم به رسم خجالت سربر یقه خود فرو برده بودند ولی همگی میدانستند که "عجب چیزی بود!"_دروغ چرا دنیای قشنگی بود, اگه برگردم بازم اون چای عجیب غریب رو میخورم.
فرمانده مثل سیل بود و مو طلایی بارانی شد روی ان.
مشخص نبود دارد حقیقت را میگوید یا قصد نجات جین تِک را دارد.
فرمانده هم متقابلا لبخند زد اینبار مو به تن همه سیخ شد.
_اره؟ نظرت راجب تا شب دوییدن دور پایگاه چیه بلوندی؟
_...___________❄__________
خلاصه ان روز این بود که بقیه ابراز پشیمانی و ندامت کردند با دو ساعت دورِ پایگاه دویدن تنبیه شدن ولی این تهیونگ و جین تک بودند که تنبیه تا شب دویدن را گرفتند.
یکی بخاطر زبانی که بی موقع باز شد و دیگری بخاطر حماقت و بی عقلی که ناخواسته کرده بود.
سه ساعت مانده به شب عرق از سر و رویشان میریخت و به نفس نفس افتاده بودند.
شاید همان یک ساعت اول برای به غلط کردم افتادنشان کافی بود.
_چرا...چرا باید این رو میگفتی؟...خودتو..بیچاره کردی.
جین تک با نفسی که به بدبختی از سینه اش بیرون می امد گفت.
_برای تو که بد نشدجین تک بی حال خندید درحالی که دویدنشان از راه رفتن هم ارام تر شده بود و پاهانشان یاری نمیکرد.
ولادمیر هراز گاهی برایشان اب میاورد و سری برای تاسف تکان میداد و میرفت. انگار خودش مسیح بوده و به عمر اشتباهی مرتکب نشده در همین بین حرف هایشان غیبت های جین تک راجب ولادمیری که سرباز موردعلاقه فرمانده بود را هم گوش گرفت و زیر زیرکی حسادت کرد.___________❄__________
فرمانده از تراس اتاق هر از گاهی به ان دو مینگریست, دلیل نگاهش را اطمینان از انجام تنبیه مینامید ولی بعد خودش را درحالی میافت که به طلایی خیره شده.
KAMU SEDANG MEMBACA
The Nightmareᵏᵒᵒᵏᵛ (Full)
Fiksi Penggemarبگذار زمان و جهان متوقف شوند، عشق جوانه زده بود. عشق میان خاک، گل و خون ریشه دوانده بود. حال هر چه میخواهی برسرش اسلحه نگه دار. همراه بلوندی و فرمانده باشید. ♡ ___________❄__________ иαмє: ᵀᴴᴱ➣иιgнτмαяє ϲουρℓє: κοοκν ωяιτєя: ƒαяαиακ gєияє: нιѕτοяι...