9.نارنجی خوشحال

1.9K 436 107
                                    

اوکی

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.


اوکی ....
ولی بیاید به این توجه کنیم که ما اصلا شوگا رو داخل این فیک نداریم 🤣🤣

___________❄__________
_همم شاید دریا بی حافظه نیست و من و خاطراتم زیای کوچیکیم, انقدر کوچیک که بدون اینکه کسی بیاد بیاره غرق میشیم.

_خب اگه نگران فراموش شدنی که باید بهت بگم همین الان الگو اون بچه شدی
.............

حرف هایش تاثیر برانگیز بود, مدت زیادی فرمانده را به فکر باز داشت.
تهیونگ فکر کرد شاید کمی احساسی رفتار کرده است.
پس با حرف بعدی سعی کرد ان فرمانده ارام را به حرف وادار کند
_اینکه هیچ عکسی از بچگیم ندارم, البته دارم ولی فکر کنم تا الان بابا سوزونده باشتشون

سرش را تکان میدهد
_اه اه بهرحال, اینکه عکس ندارم ازار دهندست, تو از بچگیت عکسی داری فرمانده؟
تهیونگ به دنبال عکس, میز و دیوار های اتاق را بررسی کرد و توانست یک قاب عکس که روبرو فرمانده و پشت قاب به خودش بود را روی میز ببیند.
_اوه یه عکس داری میشه ببنمش؟
_نه
وادار کردن فرمانده به سخن گفتن  ...
اهی کشید
_اه راستی فرمانده, تو ازدواج نکردی؟
_نه
تهیونگ با کنجکاوی پرسید و فرمانده کوتاه جوابش را داد.
_نامزدی چی؟
_نه
_کیس خاصی تو ذهنت نیست؟
_نه

کم مانده بود بی توجه بپرسد "باکره ای؟ "

مطمعنن نبود اخر سی و سه سال داشت و مرد جذابی بود.

_بخاطر شغلت؟
فرمانده تکخندی زد
_زن ها مردایی که زنده میمونن و میتونن جواهر بهشون بدن رو دوست دارن. (اشاره به اهنگ الماس ها بهترین دوست دخترها هستند از مرلین مونرو)

تهیونگ خندید.
_مرلین مونرو فرمانده؟ فکر نمیکردم همچین تایپی داشته باشی.

فرمانده کمی از حالت خشک خود خارج شده بود دلش میخواست ازادانه پاسخ دهد.
_جنتلمن ها بلوند هارو ترجیح میدن. (اشاره به فیلم مونرو به همین نام)

صدای خنده تهیونگ در اتاق پیچید, فرمانده هم متقابلا لبخند زد و دوباره سرش را زیر انداخت.
_فرمانده اصلا نمیتونم به عنوان یه نوجون تصورت کنم, ازون ادم هایی هستی که ادم با خودش فکر میکنه چطور میتونن بچه بوده باشن.

The Nightmareᵏᵒᵒᵏᵛ (Full)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant