از لانه کردن تهیونگ در اتاق فرمانده چند روزی میگذشت و سالدات...با پس نگرفتن هیچ اسیری دروغ سالدات و مخفی کاری تهیونگ بی جواب ماند, هرچند فرمانده کسی نبود که به اسانی گذر کند چهل دقیقه تمام تهیونگ صرف قانع کردن مرد کرد تا سراغ پسرک نرود.
در اخر متوجه شد هنرمند میشود شد اگر هنر دروغ گویی از ته دل سر چشمه بگیرد. وقتی با تمام وجود بخواهی حقیقت پشت پرده بماند پس میماند شاید سال ها بعد فاش شود ولی اهمیتی که امروز دارد را نداشته باشد.
پس قول داد در اینده ای که این کار سالدات خیانت نباشد اعترافش کند هرچند... فرمانده کسی نبود که دستور اعدام یک پسر نوجوان را به جرم خیانت بدهد...مگرنه؟
_اخمو
زیاد نه ولی به اندازه ای که دستش را به سرعت روی دکمه فشار دهد چشمان فرمانده درشت شد.
_اخمو؟
مرد پرسید, درحالی که تهیونگ دو ساعت دوربین agfa billy clack 51 را درست روبروی صورتش گرفته بود و به صورت سیری ناپذیری از ان دوربین لذت میبرد._بخند
_خندم نمیاد
فرمانده عجیب اخمو شده بود
_گونه هات سرخ هستن
خوشنویس را کنار گذاشت, سعی کرد ربط حرف های تهیونگ بهم را بفهمد
_ گونه هام؟
_ اره, گرمته؟
_ نه
_ پس داری سرما میخوریصدای چیلیک کوتاهی بخاطر فشار دادن دکمه به گوش رسید
_اخر خودتو با اون رول فیلم داخل دوربین دار میزنم
تهیونگ ارام خندید و دوربین رو از جلوی چشم هاش پایین اورد.
_اینطور نگو, دوربینم بعد از چند ماه رسیده! از تو بیشتر دوستش دارم!گوشه های لب مرد کمی پایین رفت طلایی بدون انکه دوربین را دوباره به چشم هایش برگرداند دکمه را فشرد.
_ اسم این عکس میشه مرد شکست خورده قرن بعد از هیتلر.فرمانده چشم غره ای به دوربین رفت
_ چند تا عکس میگیره؟ کاش زودتر تموم شه.
تهیونگ در گلو خندید و دوربین رو رویه میز تنظیم کرد
_ بیا باهم عکس بگیریم.کنار فرمانده خودش را روی صندلی جا کرد
_ نزدیک تر
مرد خودش را بیشتر کنارش کشید و جرقه های شیطنت در ذهن تهیونگ زده شد
_ اینطوری دوتامون داخل عکس جا نمیشیم.
میشدند, فرمانده هم میدانست ولی ترجیح داد با ساز شیرینش برقصد, دستش را دور کمرش حلقه کرد و تا حد امکان به خود فشردش, تهیونگ دستش رو روی دکمه دوربین گذاشت, لنزش طرف صورتشان بود درست قبل از انکه دکمه را فشار دهد گفت:
_ فرمانده, در حال حاظر تو رو از همه چی بیشتر دوست دارم.
نگاه مرد و...چیلیک.
___________❄__________
انروز جشن بود.
روزی که ملت مرگت را جشن بگیرند دیگر چه روزی خواهد شد!"هیتلر پس از ورود ارتش سرخ و قبل از اسارت به دست روس ها خودکشی کرد!"
این جمله کافی بود که صدای دست و هورا و فریاد شادی سربازان و مردم به هوا پخش شود. سی اپریل, روز تاریخی بود. مرد دیکتاتور جهان جان به خدای مرگ داده بود. همزمان همسرش هم با سیانور جان خودش را گرفته بود, هیتلر لیاقت یک خودکشی دو نفره را داشت؟
YOU ARE READING
The Nightmareᵏᵒᵒᵏᵛ (Full)
Fanfictionبگذار زمان و جهان متوقف شوند، عشق جوانه زده بود. عشق میان خاک، گل و خون ریشه دوانده بود. حال هر چه میخواهی برسرش اسلحه نگه دار. همراه بلوندی و فرمانده باشید. ♡ ___________❄__________ иαмє: ᵀᴴᴱ➣иιgнτмαяє ϲουρℓє: κοοκν ωяιτєя: ƒαяαиακ gєияє: нιѕτοяι...