39.فریدای من

3.7K 469 625
                                    

به پایان, خوش اومدید, مرسی که تا الان با فرمانده و بلوندی همراه بودید. حضور قشنگتون باعث نوشته شدن این بوک شد و من از داشتنتون بسیار خوشحالم.

پیشنهاد میکنم برید داخل یه مکان اروم با یه فنجون قهوه و ارامش پارت اخر نایتمر رو بخونید.

___________❄__________
اتاق نیمه تاریک بود بنظر میرسید فرمانده دیگر فرماندهی نمیکرد. شب بود, تاریک بود و از همه بیشتر خفقان بود.

ساعت که هیچ ثانیه ها را هم شمرده بود اما تلفن زنگ نمیخورد! کشتی باید چند ساعت پیش به مقصد میرسید و تهیونگ موظف به تماس بود اما تلفن زنگ نمیخورد. همه جا ساکت بود حتی پایگاه شلوغ پر همهمه در سکوت مطلق بود.

شاید این چیزی بود که ان را "ارامش قبل از طوفان" میخواندند. روحش هیچ وقت به این اندازه نوای بد نداده بود و هیچ وقت نفس کشیدن انقدر سخت نشده بود.

چشم به تلفن دوخت, سیم بلندش از میز تا زمین کشیده شده بود و کافی بود یک صدا ازش خارج شود تا سمت تلفن خیز بردارد و خدا بداد کسی برسد که تهیونگ نباشد.

صدا ها کم کم محو تر میشدند این سکوت ازار دهنده با صدای بلند تلفن شکسته شد, قبل از انکه دست به تلفن ببرد نفس عمیقی کشید و باید انتظار اینکه تهیونگ نباشد را هم میکشید.

تلفن به گوشش چسبید و صدای خشدارِ ژنرال مسن بود که در گوشش پیچید, رگه های خوشحالی صدایش جملات هراسناکی را به زبان اورد, جملات خطرناک انقدر ترس به جانش انداخت که برق اشک از وحشت داخل چشمش بیوفتد و نفسش ببرد. تلفن از دستش افتاد صدای مرد هنوز پشت تلفن می امد ولی رغبتی برای احترام گذاشتن نمانده بود.

احترام؟ مگر دیگر اهمیتی داشت؟ انتظار ژنرال برای کسی که تلفن را رها کرده ستودنی بود هنوز صدایش میزد اما فرمانده در خود شکسته بود.

_ جنگ تموم شده فرمانده جئون! ژاپن با بمب یکی شد!
___________❄__________

احساس غربت حتی در خانه هم پیوند خون زده بود بودن داخل روسیه که چیزی نیست اما روسیه مسئله نبود غربت را وقتی احساس کرد که ساحل را ندید یا دقیق تر, وقتی فرمانده را ندید.

اینبار با شنیدن زمزمه دختری چشم گشود, اولین چیزی که احساس کرد سردرد بود یک سردرد وحشتناک.
انگار قسمت های داخلی سرش به صورت مداوم ضربه دیده بودند که نمیتوانست سر تکان دهد. فقط یک کلمه زیر لب گفت:
_اب

صدای زمزمه قطع شد بجایش بلند شروع به حرف زدن کرد
_شنیدم نباید به مریض اب بدی براش بده, نمیدونم واقعا چرا ولی ندم بهتره مگه نه؟ باورم نمیشه زنده ای, جوری زدمت که خودم ترسیدم!

تهیونگ به زحمت سر سنگین شده اش را بالا اورد, شاید چند سانت چون مقدار ضعفی که داشت قابل بیان نبود.
_تو دیگه...کدوم خری هستی...

The Nightmareᵏᵒᵒᵏᵛ (Full)Where stories live. Discover now