22.حسادت کار ساز

2K 410 210
                                    

Words: 4356
امید وارم لذت ببرید.💚

___________❄__________
_جانگکوک
_خانوم پوشکین
دختر اه میکشد, فرمانده سعی دارد با صدا زدن با فامیلش حد و حدود را مشخص کند.
کلافه از سردردی که کل روز عذابش میداد پرونده ای دیگر از سربازان از دست رفته اش را باز کرد.
_متاسفم فکر کنم پدرم همه چیز رو باهاتون در میون گذاشته.

فرمانده سرش را بالا میگیرد و سعی میکند از شدت عصبانیتش بکاهد اگر بوی عطر خفه کننده دختر بگذارد.
_تاسفت باعث زنده شدن سربازام نمیشه تاتیانا

تاتیانا با شنیدن نامش خوشحال ازینکه بالاخره فرمانده در حال کوتاه امدن است روی صندلی مینشیند و لبخند مضطربی میزند.

_میدونی...یکی از دلایل دیگه ای که پدرم اینجا فرس...
_میخوای درباره تهیونگ, پسر مشاور صدراعظم بود بدونی؟

تاتیانا ارام سر تکان داد, با تهیونگ یک برخورد داشته, یک برخورد نچندان دوستانه و پر از طعنه و کنایه.
_تا حدودی ولی پدرم راجب شخص دیگه ای هم کنجکاو هست.

فرمانده توجهش را به او میدهد تا سریع تر حرف بزند.
_درباره مارسل لسکوف, میدونم عجیب بنظر میاد ولی میخوام بدونم چی باعث شد همچین سرباز پر سودی رو از دست بدیم.

فرمانده اهی میکشد و پشتش را به صندلی تکیه میدهد.
_جنگ عوارض داره, مارسل وضعیت ذهنی خوبی نداشت, نیاز به ارامش و سکوت داشت پس فرستادمش خونه.

_فقط به این دلیل؟
_باید عوارض جنگ رو توضیح بدم خانوم پوشکین؟
_تا عوارض جنگ چی باشه.
_خودمختاری در کشتن.

تاتیانا ابرو بالا می اندازد و نفس عمیقی میکشد
_شنیدم مارسل پسر مشاور صدراعظم رو پیدا کرده و به اینجا اورده, این خودش به این معناست که قدرت کنترل برای کشتن یا نکشتن رو داشته.

_اون زمان بله, شاید اگر اون رو بجای صبح, عصر پیدا میکرده و داخل حال خوشی نبوده فقط ماشه رو میکشیده, هیچ تضمینی نیست.

قلب فرمانده از تصور مرگ تهیونگ فشرده شد, برای خودش هم عجیب بود فکر اینکه مارسل هیچوقت تهیونگ را پیدا نمیکرد,نبودش مثل یک نقطه خلأ در وجودش بود.

تاتیانا جوری که انگار قانع شده باشد سر تکان داد
_دلم میخواست کمکی به پایگاه باشم ولی مثل اینکه خراب کردیم, الانم دردسر های ژاپن شروع شده.

از روی صندلی بلند شد و دامنش را صاف کرد
_میتونم با تانیا اطراف رو بگردم؟
فرمانده با سر تایید کرد
_بله ولی با کسایی که بهشون اعتماد داری برو.
تاتیانا لبخندی به نگرانی فرمانده زد و خواست از اتاق خارج شود
_فقط به این خاطر به اینجا اومدی؟

بنظر جایی میلنگید, تاتیانا هول شده دستانش را به دامنش کشید تا عرق کف دستش را خشک کند.
_اوه..بنظر خیلی سریع متوجه قصد پدرم شدی
اهی کشید موهان بلند قهوه ای رنگش را از شانه اش کنار زد.
_ بزودی یه تماس یا تلگراف دریافت میکنی خودت میفهمی جانگکوک.

The Nightmareᵏᵒᵒᵏᵛ (Full)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ