روزهایی که ارام تر میگذشتند با صدای رادیو پر شده بود.
رادیویی که حرف از مافیا میزد.فقر, قحطی و جنگ برابر بود با پلیس های ضعیف و مردم گرسنه.
و مافیای روسیه رو به پیشرفت بود جوری که در تمام کانال ها و شبکه ها بیشتر از جنگ حرف از مردانی بود که کت های گران قیمت و زیبا میپوشند و اسلحه در کمر دارند و وضع مادی و معنویشان از شصت درصد مردم کره زمین بهتر است.
مردم هم میدیند, کت هارا ماشین هارا و قدرت و غذا را و انسان حریص میبیند و میخواهد. انقدری که این گروه طرفدار داشت کشور پلیس نداشت!همین که مافیا رو به قدرت بود دولت کمونیستی روسیه (در ان زمان روسیه, جماهیر شوروی بود ولی من همون روسیه مینویسم) رو به پسرفت و بیچارگی بود, جنگ و نارضایتی مردم و پول اسلحه همه و همه دولت را به تنگنا کشانده بود و این باعث میشد به مردم سخت بگیرد تا حداقل شورش داخلی را ساکت کند.
مردم یا دزد میشدند و از مردم بیچاره میدزدیدند یا به مافیا روسیه میرفتند انجا از دولت میکندند.
رادیو تمام روز در این باره میگفت از دزدی ها تا موفقیت مافیا.هرچند انها هم کمک یار مردم نبودند.
بمب گذاری ها بیشتر از این که به دولت کمونیست اسیب بزند به مردم میزد. در بانک ها در اداره پست در سفارت ها فقط مردم بودند که میمیردند و آر نداشتند ببینند.باید میان بد و بدتر یکی را انتخاب میکردند.
حتی بعضی از سرباز ها هم به شوخی میگفتند که کاش عضوی از مافیا بودند.هرچند بعد از چند روز این خبر ها بیشتر و بیشتر میشد و این گروه از انچه که میدانستند پر نفوذ تر بنظر میرسید.
اینطور بود که شب ها مردم و سرباز ها دور رادیو جمع میشدند و به خبرگذاری هایی راجب این افراد گوش میکردند, چقدر حرفه ای دست به دزدی میزدند و چقدر حرفه ای از اداره پلیس میدزدیند.
هدف همه و همه اسلحه و بمب بود و گاه ناگاه حتی به پایگاه هایی که برای جنگ بود میزدند و این خیال بافی که شاید به پایگاه مرزی فرمانده بیایند هم پچ پچ سربازان بود.تهیونگ ولی به خواندن و نوشتن روسی همراه با جین تک مشغول بود. باورش نمیشد یک نفر بتواند از خودش حراف تر باشد طوری که تهیونگ گاهی ده دقیقه ساکت بود چون ان مرد مهلت سخن گفتن نمیداد.
_دوست واقعی از صد تا نوکر بهتره.
تهیونگ بی حرکت به جین تِک نگاه کرد و بعد سری برای تاسف تکون داد.
_این خیلی مریضه.
جین تک ابرو بالا انداخت
_بهش فکر کن, بی راه نیست.
_اتفاقا با این ضرب المثل موافقم ولی این تفکر واقعا مریضه.جین تک ارام به لحنش میخندد, تهیونگ میپرسد:
_هی دستم انداختی؟ این رو از خودت در اوردی مگه نه؟جین تک خود را اغراق شده عقب میکشد و ناباورانه نگاهش میکند.
_به اطلاعات ارزشمندی که از مامانبزرگم کش رفتم توهین نکن.
_پس مامانبزرگت این رو ساخته؟
_نمیدونم فقط منم یه رفیق واقعی میخوام!
_نوکر؟
_هشش بین خودمون بمونه.
YOU ARE READING
The Nightmareᵏᵒᵒᵏᵛ (Full)
Fanfictionبگذار زمان و جهان متوقف شوند، عشق جوانه زده بود. عشق میان خاک، گل و خون ریشه دوانده بود. حال هر چه میخواهی برسرش اسلحه نگه دار. همراه بلوندی و فرمانده باشید. ♡ ___________❄__________ иαмє: ᵀᴴᴱ➣иιgнτмαяє ϲουρℓє: κοοκν ωяιτєя: ƒαяαиακ gєияє: нιѕτοяι...