برخلاف دل پیچیه ایی که امانش رو بریده بود از آینهی مقابلش نگاهی به لباسهای گلبهی رنگش انداخت و چرخی به دور خودش زد.
کراپِ گلبهی رنگی و ساتنی به همراه شلوارک کوتاه همرنگش تن کرده بود و زنجیر ظریف نقره ایی با حالت ضربدری دور شکمش پیچیده بود و خواستنی ترش میکرد.
بدن سفیدش می درخشید و با دیدن خودش بیشتر احساس غرور میکرد. جیمین بخاطر رفتن به جلسه های لیزر بدن به خودش افتخار میکرد و هرموقع یاد چهره متعجب و شوکهی جونگ کوک هنگامی که برای اولین بار بدنش رو دیده بود، میافتاد ناخودآگاه لبخند میزد.
لبخند معصومانش حالتی شیطانی به خودش گرفت و موهاش رو با عشوه عقب فرستاد.
قصد داشت یک شب فوق العاده رو برای ولنتاین واسه خودشون بسازه و جونگ کوک بیچاره حتی به این فکرهم نمیکرد که چند دقیقه بعد قراره برای بار هزارم دیوونه و مجنون همسرش بشه.
دستی به زنجیر ظریف دور شکمش کشید و نیم تنه ی ساتنش رو صاف کرد.
با قدم های اروم از اتاق خارج شد و سمت اتاقی که مثل یه باشگاه کوچیک بود رفت.دستش رو روی دستگیره گذاشت و بازش کرد.
جونگ کوک بدون اینکه نگاهش رو از اینه ی قدی روبه روش بگیره با شادابی گفت « خوش اومدی »جیمین بدون حرف نزدیک شد و به مرد که دمبل میزد نگاه شیطونی کرد.
بی صدا روپوش ساتنی که به رنگ سرخابی بود رو از روی شونه هاش پایین انداخت و با خندهایی بیصدا جلوی پای مرد پرتش کرد.جونگ کوک نگاهش رو با دیدن پارچه ایی که جلوی پاش افتاد از ایینه گرفت و همونطور که دمبل های مشکی و سنگین دستش بودن با تعجب سمت جیمین برگشت و با دیدن ظاهر همسرش ناباور دستش از دور دمبلها شل شد.
دمبل ها با صدای بدی روی زمین افتادن اما یکی دیگه ازشون مستقیم روی مچ پای مرد فرود اومد.
با فرود اومدن دمبل فریاد پر دردی زد اما سریع لباش رو بهم دوخت و همون طور ناباور و مسخ شده به صحنه ی روبه روش خیره شد.با چهرهایی جمع شده ، درحالی که سعی میکرد درد رو به روی خودش نیاره مچ پاش رو گرفت و روی زمین نشست. نمیدونست نفسش از درد بالا نمیاد یا بخاطر زیبایی الههی روبه روشِ که نفس کشیدن رو فراموش کرده.
جیمین خندهی طنازی کرد و به واکنش مرد خیره بود.
جونگکوک اونقدری شوکه بود که بعداز چند لحظه درد پاش رو از یاد برد و با زدن پلکهای متعدد سریع به خودش اومد.
روی دست و پاش ایستاد و مثل گرگی که امادهی شکار بود زمزمه کرد « حیف که بچه دار نمیشیم و گرنه نُه ماه دیگه نتیجش رو میدیدی تا دیگه اینقدر دلبری نکنی جیمین! »
و سمت پسرک هجوم برد.با رسیدن به پایین پای جیمین که میخندید با چهره ایی که انگار هنوز باورش نمیشد نوک انگشتش رو روی ران تو پر و سفید پسر که از شلوارک گلبهی رنگش بیرون زده بود کشید ، سپس دستاش رو کامل دور رونش حلقه کرد و با گذاشتن بوسه ی نرمی روی پوست نرم پای پسر اروم از روی زمین بلند شد.
BẠN ĐANG ĐỌC
MADDENING LIES
Fanfiction📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...