مقابل آینه ایستاده بود و استایلش رو برانداز میکرد که ضربهایی به در خورد سپس قامت بلند تهیونگ وارد اتاق شد.
درحالی که در اتاق رو میبست با تاسف لب زد « این بچههای مظلوم رو ببین! اسیر چه کسایی شدند!
بدون اینکه نگاهش رو از آینه بگیره خیره به قامت مرد روی آینه پرسید « چرا؟ مگه چی شده؟ »
جلو اومد و دست به سینه ایستاد سپس گفت « مثل اینکه این بچه ها از دست شما یه شب بدون سر و صدا ندارن! »
اخم گرفت و حق به جانب پرسیدم « میگی چیشده یا فیزیکی ازت حرف بکشم ته؟! »
دستاش رو به نشانهای تسلیم بالا برد و با لحن مسخرهای جواب داد « اوه اوه نمیخواد عصبانی بشی خوشگله. با این حال جدا از شوخی باید محتاط تر باشید! »
با نگاه خیره و تیز جیمین ادامه داد « میدونی چرا یجی گفت زشت شدی؟ چون میترسید جونگکوک بیاد و اینطوری خوشگل بری پیشش بعد شوهرت دیونه شه. اونهام میدونن زمانی که جونگکوک دیوونه میشه قراره شب جیغ بزنی و فردا نتونی از تخت بلند شی »
بدون اینکه قفل دستهاش رو مقابل سینش بشکنه طلبکار اضافه کرد « بعد از رابطه هم که کلا بیخیال لباس پوشیدن میشی درسته؟ ممنون که اینقدر رعایت میکنی عزیزم »
مکثی کرد سپس با تحلیل و تامل در مورد حرفهای تهیونگ طاقت نیاورد و با شدت به خنده افتاد.
با خنده جیمین پوکر به پسر نگاه کرد و به سختی جلوی خودش رو میگرفت تا جدی باشه و با خندش گند نزنه به ابهت و جدیتش.
اخم کرد و با لحنی معترض غر زد « بخند! حقم داری بخندی! شما به عشقبازیتون میرسید منم که باید جمعش کنم. مسیح مامانم اگه بفهمه چه دروغی گفتم دیگه منُ به عنوان پسرش قبول نداره »
با لبهایی که همچنان خندون بودند سمت تهیونگ رفت و با بوسیدن گونش تشکر کرد « ممنون که گفتی ته. از این به بعد بیشتر مواظبیم »
و مجدد به سمت آیینه قدی رفت.
تهیونگ لبخند پررنگی زد و با نزدیک شدن به پسر دستهاش رو دور شکم جیمین حلقه کرد.
چونش رو به کتف جیمین تکیه داد و خیره به گونههای برجسته پسر درون آیینه گفت « دلم تنگ شده واسه موقعایی که این وروجکا تو شکمت بودن »
و دستش رو نوازش گونه روی شکم صاف جیمین بالا پایین کرد.با رسیدن ایدهایی به ذهنش چونش رو فاصله داد و اضافه کرد « راستی دیگه بچه دار نمی شید؟ پنج سال گذشته! دلم میخواد دوباره مثل پنگوئن ها راه بری و شکمت بالا بیاد.. وای خدای من! »
نگاه ملایمش تغییر کرد و زیر لب همونطور که تقلا میکرد از بغل تهیونگ بیرون بیاد غرید « دیوونه شدی؟! از این حرفی که الان زدی یک کلمه ازش رو دوباره تکرار کن یا پیش جونگکوک بگو تا بکشمت! »
ESTÁS LEYENDO
MADDENING LIES
Fanfic📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...