*چهار ماه بعد
قفسهی سینش در حال ترکیدن بود.
حس میکرد استخوانهای دنده و سینش شکسته شدند.
این عادتی که جونگکوک رو جدیدا درگیر خودش کرده بود بر ضرر اون بود اما اگه این کار باعث آرامش مرد میشد بازهم اعتراضی نداشت.جونگکوک عادت کرده بود زمان خواب سرش رو روی سینهی پسر بزاره و با حلقه کردن دستهاش دور شکم جیمین به خواب بره.
با وجود کاهش وزن جونگکوک هنوز هم بدن مرد در مقابل بدن نحیف و لاغر جیمین سنگین بود.
خودش رو با سختی از زیر بدن مرد بیرون کشیده بود تا مبادا صدای گریهی یونجون دونفر باقی مونده داخل اتاق رو از خواب بیدار کنه.
دستی به پلکهاش کشید سپس خم شد و با لبخند بوسهای روی شکم نوزاد گذاشت.
مچ دستهای گره گره ایی پسرک قلبش رو ذوب میکرد.دوقلوها با وجود مصرف شیرخشک و مکمل هایی که جیمین بهشون میداد خیلی خوب رشد کرده بودند و لپ های صورتیشون آویزون شده با این حال جیمین کاملا هم از این قضیه خرسند بود.
همون طور که نگاهش به موهای کم پشت یونجون بود زمزمه کرد « تو موهات خیلی کمه وروجک اما موهای یجی مثل کلاه گیس میمونن. اون کاملا شبیه جونگکوکِ ولی تو مثل خودمی. تو پسر منی »
لبهای یونجون در حالی که پستونک رو مک میزد به لبخند بی دندونی باز شد که خندهی جیمین رو به همراه داشت.
+ « احتمالا چند روزه دیگه یکی از دوندونات کامل بیرون بیاد. تو خیلی خوب رشد کردی یونی »
با وجود اینکه شیشه شیر کاملا خالی از شیر شده بود اما یونجون همچنان حریصانه بهش مک میزد و با لثه های بدون دندونش پستونک رو فشار میداد.
برای جیمین قابل درک بود چون دندونهای یونجون در حال بیرون اومدن بودند و لثه های صورتی رنگش درد داشتند و به همین دلیل بود که پسرک ترجیح میداد با جوییدن پستونک درد لثه هاش رو کم کنه.بعداز مکث کوتاهی پستونک رو از دهن پسر فاصله داد که یونجون خیلی سریع اعتراض کرد و با خیره شدن به چشمهای جیمین آمادهی جیغ زدن شد که پسونکی دهنی درون دهنش قرار گرفت.
ابروهای کم پشتش از هم باز شد سپس بلافاصله لثه هاش رو به پستونک فشار داد.نفس عمیقی کشید که درد قفس سینش رو یادآور کردی.
از روی کاناپه بلند شد و سمت گهوارهی کنار کاناپه رفت.
پسرک رو درونش گذاشت و سمت آشپزخونه رفت.
قصد داشت برای جونگکوک صبحانه درست کنه، هر چند که میدونست مرد با خوردن مواد غذایی سریعا سمت سرویس بهداشتی هجوم میبره و هرچی که خورده رو بالا میاره.خسته شده بود از این وضعیت اما چه کاری میتونست انجام بده؟
یک جورایی عادت کرده بود که بدن لاغر و پوست زرد شدهی جونگکوک رو ببینه.
عادت کرده بود به درد های گاه و بیگاه مرد.
به پس زده شدن غذا توسط معدهی جونگکوک عادت کرده بود.
به ضعف بدنی مرد عادت کرده بود اما نمیخواست عادت کنه.
نمیخواست جونگکوک رو ضعیف ببینه و هر لحظه شاهد خم شدن بیشتر شونه هاش باشه.
STAI LEGGENDO
MADDENING LIES
Fanfiction📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...