(Part 30)

1.1K 226 112
                                    

دختر بچه‌ی پنج ساله‌ی جیا(خواهر بزرگتر جونگ‌کوک‌) با گرفته شدن اسبابازیش توسط یجی با گریه به سمت مادرش پناه برد و پاش رو بغل گرفت.

با گریه و صورتی سرخ فریاد زد « مامان.. من اونُ می‌خوامم »

جونگ‌کوک با عجله از روی کاناپه بلند شد و سمت دخترک زورگوش رفت.
جلوی پای یجی زانو زد و با ملایمت گفت « عزیزم این عروسک برای می‌هوِ ! تو نباید بی اجازه ازش بگیری. ببین داره گریه می‌کنه! »

یجی با تخسی پاش رو به زمین کوبوند و جواب داد « نه! مال منه! »

جدا از دعوا و سرتقی یجی در طرف مقابل یونجون در حالی که روی پای جیمین نشسته بود یک کلمه مدام داخل ذهنش می‌چرخید.

کنجکاو سمت جیمین چرخید و با چشمای گردش پرسید « ماما؟ »

جیمین با تصور اینکه یونجون فقط کلمه‌‌ایی جدید یاد گرفته با لبخند جواب داد « اره عزیزم، مامان »

سپس با گرفتن نگاهش از یونجون مشغول ادامه‌ی صحبتش با مادر جونگ‌کوک‌ شد.

یونجون دیگه حرفی نزد و ساکت به اطرافش خیره شد.
پسرک تا نیمه شب و زمانی که به خونه‌ی خودشون برگشتن ادامه داشت.
سکوت یونجون برای جیمین و جونگ‌کوک‌ به طوری عجیب بود که نگرانِ مریض بودن پسر شده بودند.

جیمین با خوابوندن دخترک سلیطه و زورگوش داخل تخت خودش، سمت اتاق مشترک خودش و جونگ‌کوک‌ رفت سپس واردش شد.

جونگ‌کوک‌ حموم بود و یونجون خیره به عکس تکی جیمین، روی تخت نشسته بود.

نگاه گیجش رو مدام بین قاب عکس چهار نفره‌ی خانوادگی‌شون و عکس خودش می‌چرخید و سعی میکرد تشخیص بده که پسر به کدومشون خیره شده سپس کنار یونجون روی تخت نشست.

خیلی ناگهانی پسرک رو داخل بغلش کشید و شروع کرد به قلقلک دادنش که بلاخره سکوت اتاق با صدای خنده‌های شیرین یونجون شکسته شد.

پس از مدتی، زمانی که حس کرد کافیه از قلقلک دادن پسر دست کشید سپس بوسه ایی روی گونه‌ی یونجون گذاشت و با لحن آرومی پرسید « اتفاقی افتاده عزیزدلم؟ ناراحتی؟ »

سرش رو به چپ و راست تکون داد و ناخودآگاه زمزمه کرد « ماما! »

قبل از اینکه خودش جواب بده جونگ‌کوک‌ در حالی که موهاش رو با حوله خشک میکرد کنار تخت ایستاد و گفت « منظورش تویی! چند باره که بهت میگه مامان »

متعجب سر بلند کرد و به جونگ‌کوک‌ نگاه کرد و پرسید « اما ما هردومون مثل همیم! چرا به تو نباید بگه مامان؟ »

_ « شاید پیش تو احساس امنیت بیشتری می‌کنه »
و برای پوشیدن لباس سمت کمد رفت.

با رفتن جونگ‌کوک‌ مجدد نگاهش رو به یونجون داد و پرسید « من مامانم؟ »

MADDENING LIESWhere stories live. Discover now