(after story)

1.6K 238 79
                                    

با چشمکی که پسرک مو بلوند بهش زد پوزخندی روی لبش نقس نشست سپس درحالی که از روی صندلی بلند میشد انگشت وسطش رو تقدیم نگاه آزاردهنده الکس کرد.

با رفتن سمت یونجون که داخل حیاط عمارت منتظر اومدنش بود مهمونی رو همراه هم ترک کردند.

دست‌هاش رو داخل جیب کت چرمش فرو برد و همون‌طور که با سرگرمی سرش رو تکون میداد بی مقدمه گفت « عمو یونگی با وجود اینکه خودش دوست پسر داره هر موقع که من رو میبینه میگه هرکی بهت ابراز علاقه کرد فقط انگشت فاکت رو نشونش بده! اون داره با این کارش همه رو از من میرونه »

با نگاه کنجکاو یونجون ادامه داد « اما اگه بهش فکر کنی درست میگه. هنوز کاری که نیکول باهام کرد رو فراموش نمیکنم! یونگی الگومه! »

مثل خواهرش دست داخل جیب شلوار جینش فرو برد و درحالی که قدم هاش رو روی آسفالت خیابون تاریک بر می‌داشت جواب داد « البته بستگی داره کی بهت ابراز علاقه کنه.. حالا بنظرت عشق بابا و پاپا اشتباهه؟ »

با به یاد آوردن خاطرات چند وقت پیش خندید و گفت « نه! من نمیگه عشق خوب نیست اما بابا رو ببین! داره کم کم زیر غر غر های پاپا جون میده. یا تو دوماه قبل رو یادت نمیاد؟ بابا برای چهار ماه حق نداشت پاشو بزاره داخل خونه چون پاپا و بچه‌ی داخل شکمش حالشون از بوی بابا بد میشد. اون موقع به وضوح میتونستم حلقه های اشک رو داخل چشم جونگ‌کوک‌ ببینم »
و دوباره بی‌صدا خندید.

یونجون که غیبت کردن پشت سر والدینشون جز کارهای مورد علاقش بود متقابلا خندید و جواب داد « اما الان دقیقا برعکس شده. نه به قبلا که جونگ‌کوک‌ نمیتونست حتی بیاد خونه‌ی خودش نه به الان که نمیتونه از کنار پاپا تکون بخوره.. بابا دست از شرکت و هرچی کارمنده کشیده تا فقط جیمین راضی باشه. اینه عشق؟ »

یادآوری والدینشون باعث پررنگ تر شدن لبخند روی لب‌هاش شد و با همون لبخند لب زد « نمی‌دونم.. من تا حالا هیچ حسی وادارم نکرده که بخاطر کسی از همه چیزم فقط بخاطر اینکه اون نه ماه سختی که ۱۶ سال پیش کشیده رو براش جبران کنم دست بکشم. اون حسی هم که من به نیکول داشتم عشق نبود. حتی دوست داشتنم نبود. اون عوضی تر از اونیه که لیاقت عشق رو داشته باشه »

انگشت شستش رو بالا برد و با زدن پلکی گفت « ایندفعه باهات موافقم »

با صدای بوق آشنایی نگاهشون سمت منبع صدا برگشت و با جیمینی مواجه شدند که کنار جونگ‌کوک‌ داخل ماشین نشسته بود و درحال دست تکون دادن براشون بود.

نگاهی به یونجون انداخت و متعجب پرسید « اونا این وقت شب اینجا چکار میکنن؟ »

یونجون زودتر از یجی درحالی که به سمت ماشین می‌رفت با خنده جواب داد « حتما دوباره اون پنگئون هوس چیزی کرده »

MADDENING LIESWhere stories live. Discover now