(Part 8)

1.4K 282 87
                                    

چی میدید؟ خودش هم انتظارش رو نداشت.
صحنه ایی که روبه روش در حال رخ دادن بود اونقدری باورنکردی بود که لحظه ایی به چشم‌هاش شک‌ کرد.
جونگ کوکی که همیشه از ته یون فراری بود حالا با آغوش گرمی بهش خوش آمد میگفت و لبخند روی لبش کل صورتش رو گرفته بود.

ته یون خوشحال از بغل گرمی که نصبیش شده بود لبخند درخشانی زد.

جیمین الان داشت به این نتیجه می‌رسید که قبول کردن پیشنهاد تهیونگ برای ناهار خوردن با اون و خواهر مسافرش اشتباه بزرگی بود
خوب اون انتظار داشت جونگ‌کوک مثل قبلاً با دیدن ته یون چهره جمع کنه و نزدیک‌ جیمین بمونه اما جونگ‌کوک با استقبالش حال پسر رو گرفته بود

ته یون بی اعتنا نسبت به جیمین رو به روی‌ جونگ‌کوک روی صندلیش نشست و پرسید «خیلی وقته ندیدمت جونگ‌کوک...چرا کمی لاغر شدی ؟»

کمی؟
سوالی که جیمین داخل دلش فریاد زد.
از نظر جیمین ، جونگ‌کوک‌ خیلی لاغر شده بود.
با این حال از نظر بقیه جونگ‌کوک‌ زیاد هم لاغر نشده بود چون اضافه و کم کردن وزن چیزی عادی بود.
اما کاهش وزن کرد برای جیمین سخت و بزرگ بود چون کم شدن هر گرم از وزن و وجود جونگ‌کوک مثل پرواز کردن تکه‌ایی از روح خودش بود.

پسر بزرگتر دستی به پشت سرش کشید و جواب داد « این چند وقت کارهای شرکت زیاد شده و بخاطر مشغله ی کاریِ نگران نباش! »

ته یون موهای خرمایی رنگش رو‌ دور انگشتش پیچید و خیره به چشمای مشکی جونگ‌کوک گفت « اوه جونگ‌کوکا تو‌ یک مرد واقعی هستی. خیلی سخت کار می‌کنی !»

جونگ‌کوک لبخند خجالت زده ایی زد و به بشقابش خیره شد.
ته یون در کمال پر رویی سمت جیمین چرخید و اضافه کرد « تو‌ برخلاف جونگ‌کوک وزن اضافه کردی ..تأسف برانگیزه که همسرت اینقدر زحمت میکشه و تو با تنبلی تنها میمونی خونه و میخوری »

شوکه به لبه‌ی میز چنگ زد و ناخودآگاه آروم توی خودش جمع شد.
تهیونگ با حرف خواهرش اخمی کرد و غرید « ته‌یون! ساکت باش لطفاً! »
ته یون نیشخند پیروزی زد و اعتراض کرد « حرف اشتباهی زدم داداش؟! فقط راستش رو گفتم! »

جیمین بخاطر باردار بودنش وزن اضافه کرده بود در غیر این صورت پسری نبود که تنها به فکر خوردن و خوابیدن باشه.
جدا از اون، طی این سه ماه بیشتر از قبل گشنش میشد و بچش به غذا نیاز داشت.
بعضی موقع ها چیزی هوس میکرد و‌‌ مجبور بود  بخوره پس وزن اضافه کردنش اتفاقی عادی بود چون حالا یه موجود زنده درونش رشد و ازش  تغذیه میکرد.

با این وجود جیمین سپاسگزار بود که ته‌یون در مورد بارداریش نمیدونه چون در این صورت بهانه‌ایی دیگه برای تخریب کردنش داشت.

MADDENING LIESDonde viven las historias. Descúbrelo ahora