دختر لبخندی زد. خوشحال بود.
روزهایی بود که پسر کوچیکتر از ارزوی دیدن بچش حرف میزد و حالا ارزوش برآورده شده بود.
صادقانه این موضوع خوشحالش میکرد.
اون جونگ کوک رو مثل برادر کوچکترش میدید و همونقدر که باید برای خوشحال بودنش ارزو میکرد.با باز شدن در لبخندش پررنگ شد و با لحنی شاد سلام کرد.
دل تو دلش نبود تا کسی رو که برادر کوچیکش رو اینقدر مجنون کرده بود از نزدیک ببینه.
هنوز هم خاطرات بانمک حسودی جونگ کوک داخل بیمارستان اونرو به خنده مینداخت.پسر کوچیکتر زمانی رو که داخل بیمارستان میگذروند طوری با ذوق و شادی از جیمین حرف میزد که دخترک رو پراز حس خوب میکرد.
جئون جونگ کوک به درخواست مکرر دختر بلاخره رضایت داده بود تا عکس جیمین رو نشونش بده اما تهدید بانمکش که هنوز جیسو رو به خنده مینداخت خیلی بامزه بود.پسر با اخم بامزه ایی به چشماش زل زده بود و تهدید کرده بود « عاشقش نشی! مال خودمه »
به مسیح قسم که جونگ کوک هنوز بچه بود چون این حجم از حسودی رو جیسو فقط برای دختر و پسر بچه هایی که بیمارش بودند دیده بود.
جونگ کوک خم شد و گرم دختر رو بغل کرد.
جیسو با تکیه دادن چونش به شونه پسر قد بلند پلکاش رو بست و با مهربونی دست رو روی کمر پسر کوچیکتر کشید.چشمهای جونگکوک بسته بودند و داشت از بغل دختر بزرگتر لذت میبرد که صدای شاکی کسی از هم جداشون کرد.
جونگ کوک سردگم سمت تخت برگشت و با دیدن چشمهای باز و اخم کمرنگ جیمین لبخندی زد.
نزدیک رفت و با ایستادن کنار تخت به جیسو اشاره کرد و اعلام کرد « جیمین.. این جیسو نوناست... دوستِ خواهرم و همچنین دوست من... داخل بیمارستانی که برای درمان میرم پرستاره »نگاه بی حسش رو سمت جیسو چرخوند که دختر جلو اومد و با زدن لبخندی محبت امیزی گفت « سلام کیم جیسو هستم. خوشحالم که میبینمت جیمین شی.. جونگ کوک ازت تعریف کرده بود »
اخمش رفته رفته باز شد و لبخندی کمرنگی زد.
حس بدی از دختر نمیگرفت به علاوه حرف جیسو باعث شده بود گاردش مقداری پایین بیاد.سری تکون داد و متقابلا جواب داد « خوشبختم.. ممنون که اومدی »
دختر خندهی طنازی کرد و موهاش رو پشت هُل گوش داد سپس با ذوقی کودکانه پرسید « میتونم بچه هاتون رو ببینم؟ »
جیمین با نگاه گیجی سمت جونگ کوک سر برگردوند که مرد اروم زمزمه کرد « اون میدونه.. نترس.. قابل اعتماده »
جونگ کوک با ادامه دار شدن اخم جیمین شرمنده ادامه داد « باشه متاسفم.. اخم نکن »
با برداشته شدن نگاه جیمین از روش نفس اسودهایی کشید و لبخند مضطربش رو به نمایش گذاشت.
YOU ARE READING
MADDENING LIES
Fanfiction📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...