تا حالا اینقدر نامجون رو پریشون و عصبانی ندیده بود به همین دلیل بدون فکر و امادگی قبلی از شرکت بیرون رفت و با سوار شدن داخل ماشین سمت دانشگاه جیمین روند.
مطمئنا موضوع مهمی پیش اومده که کیم نامجونِ همیشه صبور و آروم به این وضعیت دچار شده بود.بعداز پانزده دقیقه ماشین رو جلوی دانشگاه پارک کرد و با پیاده شدن از ماشین سمت کلاسی که جیمین داشت رفت.
آمار تمام ساعات و برنامهی کلاسهای جیمین رو داخل گوشهی از ذهنش ذخیره کرده بود و این اتفاق معمولا ناخودآگاه بود.
زمانی که یکی رو از ته قلبت دوست داشته باشی به طوری غیر ارادی هر چیزی که مربوط بهش هست رو به خاطر میسپری.با قدم های بلندش راهرو و محوطهی خلوت رو طی کرد و با رسیدن به در بزرگ ایستاد و در زد.
با صدای بلندی که نشون از داشتن اجازه برای ورود بود با لبخند وارد شد.
با وارد شدنش سر تمام دانشجویان به طرفش برگشت و جیمین با دیدن جونگ کوک بالای پله ها زمزمه کرد «کوک.. »جونگ کوک نگاهش رو بین افراد چرخوند و با دیدن چهره ی متعجب جیمین لبخندش پررنگ تر شد.
استاد که دید مرد قصد حرف زدن نداره گفت "بفرمایید؟! "
جونگ کوک لبخند معذبی زد و از پله های بین صندلی ها پایین رفت.با رسیدن به میز مرد میانسال گفت « وقت بخیر استاد متاسفم که مزاحم تدریستون میشم ، پارک جیمین باید همراه من بیاد »
جیمین که حس میکرد پسربچه ایه که مادرش برای بردش از مدرسه اومده تکونی اروم خورد و به قامت جونگ کوک از پشت خیره شد.
استاد لی که به شدت روی حضور و غیبت دانشجوهاش حساس بود و قوانین مخصوص به خودش رو داشت با تردید نگاهش رو بین جونگ کوک و جیمین چرخوند و سپس با مکث جواب داد « مشکلی نیست ، آخرین بارِ که همچین اتفاقی میوفته »
جونگ کوک با خوش رویی تشکری کرد و با بالارفتن از پله بدون توجه به پچ پچ های دانشجوها منتظر شد تا جیمین وسایلش رو جمع کنه.
جیمین بدون توقف جزوه و کتاب هاش رو داخل کولش ریخت و با خدافظی سرسری از تهیونگ که با نیشخند نگاهش میکرد سمت جونگ کوک رفت.
دست مرد رو با اخم کمرنگی گرفت و با تعظیم کوتاهی روبه استاد، جونگ کوک رو دنبال خودش کشوند.زمانی که از کلاس بیرون زدن جیمین وسط سالن ایستاد و دست به سینه، با طلبکاری پرسید « چر اومدی اینجا؟ »
جونگ کوک اخم کمرنگی کرد و جواب داد « چرا نباید بیام؟ این جاییه که همسرم داخلش درس میخونه مگه مشکلیه؟ »
YOU ARE READING
MADDENING LIES
Fanfiction📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...