پلکهای جیمین به آرومی از هم فاصله گرفتند و نگاه تارش رو به اطرافش دوخت.
بدن درد داشت و دنیا دور سرش میچرخید.
دلش میخواست بالا بیاره.بخاطر حرف جونگکوک، دو هفته سعی کرده بود کم بخوره بلکه از وزنش کم بشه یا حتی بهش اضافه نشه اما نمیدونست با این اشتباهش به خودش و بچش آسیب میرسونه و کارش به بیمارستان کشیده میشه.
میدونست که بدن اون توانایی نگه داشتن یک بچه رو نداره اما ریسک نگه داشتنش رو قبول کرد تا بلکه باعث خوشحالی جونگکوک بشه.
طبیعتا بدنش نسبت به قبل نیاز به مراقبت ، آب ، ویتامین ، غذای کافی و خواب بیشتری داشت.
میدونست که تصمیم احمقانهای گرفته بود اما جیمین از کی تا حالا به خودش آسون گرفته بود؟
با ثابت شدن اتاق جلوی چشماش چندبار پلک زد و سعی کرد تاری مقابل چشمهاش رو از بین ببره.
نگاه داخل اتاق چرخوند و روی سرم داخل دستش ثابت شد.
آب دهنش رو قورت تا بلکه دهن خشک شدش مرطوب بشه.مقداری گیج پلک زد و با یادآوری جنینش فوراً دست روی شکمش گذاشت و با سعی کردن برجستگیش با آسودگی آهی کشید، سپس چشمهاش رو با آرامش بست.
تنها چیزی که قبل از بیهوش شدش به یاد میآورد سرگیجه و درد زیاد شکمش بود.
پلکهای بستش با باز شدن در کشویی و ورود دکتر خوش خنده از هم فاصله گرفتند و نگاه بی انرژیش سمت هوسوک چرخید.
برخلاف همیشه اخمِ ظریفی روی پیشونی صاف دکتر نشسته بود و نشان از عصبانیتش میداد.
جانگ هوسوک با بستن در نزدیک تخت اومد و با ایستادن کنار تخت نگاه طلبکارانش رو به پسر داد.
جیمین نگاه آرومش رو بالا آورد به چشمهای عصبی هوسوک دوخت که مرد غرید « جیمین! »
اون دو داخل چند جلسه ایی که جیمین برای چکاپ پیش جانگ هوسوک اومده بود اونقدری باهم صمیمی شده بودن که بتونن هم دیگه رو به اسم صدا کنن.
با وجود خونگرم بودن هردو شون دوستی شکل گرفته بینشون تعجب برانگیز نبود.پلک آرومی زد که با نفس عمیق هوسوک هماهنگ شد.
دکتر جانگ با صدایی که سعی میکرد عصبانی نباشه پرسید « جئوم جیمین! به چه دلیل قانع کننده ایی باید از وعدههای غذاییت بگذری؟همسرت که میگه تمام وعده های غذاییت رو کامل میخوری اما زخم معدت این رو نمیگه! »پوزخند محوی زد.
جونگکوک اونقدری بهش بیتوجه بود که نمیدونست جیمین از بیشتر وعدههای غذاییش دست میکشه تا فقط اون رو راضی نگه داره.اونقدری نسبت بهش بی تفاوت بود که نمیدونست جیمین داروهایی رو که هوسوک براش نوشته رو نمیخوره.
YOU ARE READING
MADDENING LIES
Fanfiction📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...