(Part 32)

1K 226 56
                                    

یونجون رو کنار خودش روی صندلی کودک نشوند و کمربندش رو بست.

دستمالی پارچه ایی از داخل جیب کتش بیرون آورد و درحالی که غر غر میکرد صورت سرخ و خیس پسرش رو پاک کرد.
خطاب به جکسون که ردیف مقابلش کنار جین نشسته بود غرید « نمی‌دونستم اینقدر چندشی که اجازه یونجون رو بوس کنی! بچه هنوز گیج میزنه! اما دستت به یجی‌ بخوره لبات رو بهم میدوزم »

جکسون سمتش برگشت سپس لبخند دندون نمایی زد و جواب داد « تقصیر خودته؟ نباید ژن تو و جیمین اینقدر خوب می‌بود تا منم به بچه هاتون حمله نکنم »

چشم غره ایی به مردک زبون دراز رفت و با خم شدن سمت صندلی کنارش خطاب به جیمین گفت « جیمین! به هیچ وجه نمیزاری این منحرف نزدیک یجی بشه! اگه نزدیک شد ناقصش کن! »

جیمین با خنده سر تکون داد سپس چشمکی شیطنت بار به جکسون زد.

جونگ‌کوک‌ بلاخره به پشتی صندلیش تکیه داد و درحالی که دهنی یونجون رو بهش میداد از جین پرسید « بقیه گروه کجان؟ قرار نبود همه با یک پرواز به کانادا بریم؟ »

مقداری داخل جاش تکون خورد و با متمایل شدن به سمت جونگ‌کوک‌ جواب داد « اره اما زمانی که گفتی قراره جیمین و بچه‌ها همرات بیان باقی گروه رو با پرواز دیشب فرستادم تا راحت باشید »

سری به معنای تفهیم تکون داد سپس لبخند قدر دانی به جین زد و تشکر کرد.
بلاخره هواپیما از جاش بلند شد و همگی تا پایان پرواز و نشستن هواپیما چرت های کوتاه زدند.

با فرود اومدن هواپیما کمربند یونجون رو باز کرد و با بغل گرفتن پسر به دنبال جیمین از هواپیما خارج شد.

با تحویل گرفتن چمدونشون سمت هتلی حرکت کردن که جین از قبل رزرو کرده بود.
مدیر عامل بودن شرکت هم مزایایی داشت و اون این بود که دیگه لازم نبود همه کار‌ها رو خودش انجام بده چرا که مطمئن بود از قبل اون کار انجام شده.

زمانی که به تورنتو رسیدن خورشید غروب کرده بود. همچین خستگی پرواز و تاریکی هوا بهشون اجازه‌ی گردش نمی‌داد.
بنابراین تصمیم بر این شد که فردا اگر کار‌های گروه شرکت جئون زود تموم شد جونگ‌کوک‌ جیمین رو به داخل شهر ببره و گردش کنند.

هیجانی که بر اثر دیدن مکانی جدید به رگ های جیمین وارد شده بود اون رو سرحال تر از همیشه کرده بود اما کیه که بتونه در برابر خواب‌آلودگی و خستگی مقاومت کنه؟
جیمین برای خواب بال بال میزد.

با رسیدن به هتل بعداز سرو شام به اتاق‌هاشون برگشتند.
خانواده‌ی جئون یک سوئیت بزرگ ، جکسون و جین یک اتاق و بقیه گروه از قبل داخل باقی اتاق های هتل مستقر شده بودند.

نیمه های شب بود که جونگ‌کوک‌ با صدای گریه یونجون از خواب بیدار شد.
پلک‌های سنگینش رو باز کرد و به دستو پا زدن یونجون روی تشک نگاه کرد.

MADDENING LIESWhere stories live. Discover now