(Part 15)

1.8K 311 85
                                    

سکوتی که حکم فرمای راهروی بیمارستان بود مثل سوهان روحشون عمل میکرد.

تهیونگ واقعا انتظار نداشت.
حالا دوستش قرار بود چطور این درد رو‌ تحمل کنه؟ قرار بود چطور با سرطان داشتن معشوقش کنار بیاد؟
جونگ‌کوک چطور تونسته بود این چند ماه جای اینکه از فرصت‌های باقی مونده بیشترین استفاده رو کنه تصمیم به هدر دادنشون بگیره؟

جونگ‌کوک همیشه خودخواه بود. اون ترجیح میداد جای اینکه علاقش رو بیشتر کنه از جیمین فاصله بگیره.
که جیمین ازش زده بشه؟ از عشقش کم بشه؟
پس چرا همچین اتفاقی نیفتاده بود؟
چرا جیمین بعداز دریافت سردی رفتار جونگ‌کوک تازه فهمید که بدون عشق مرد هیچی نیست؟

اگه جونگ‌کوک از جیمین مراقبت میکرد الان نیاز نبود پشت در منتظر یک جسم زنده و یک جسم مرده باشن.
با این حال تهیونگ داخل هر شرایطی جونگ‌کوک رو مقصر میدونست.
اما جونگ‌کوک واقعا مقصر بود؟
تقصیر مرد بود که به سرطان مبتلا شده بود؟
تقصیر اون بود که فهمیده بود برادر بزرگش زمانی که پنج ساله بوده بخاطر سرطان مرده و اون بعداز ۲۰ سال متوجهش شده بود؟

جونگ‌کوک‌ نمی‌خواست قبول کنه اما هراز گاهی، زمانی که داخل یکی از اتاق‌های بیمارستان با هزاران دستگاه و سیم روی بدنش تنها میشد به این فکر میکرد که اگه برادرش بود مطمئا داخل این شرایط تنها نبود.

جونگ‌کوک قبل از اینکه از بیماریش مطلع بشه خوشحال بود.
خوشحال بود که قراره بچه ایی از جیمین داشته باشه اما حرف های اون دکتر میانسال مثل پتک به سرش خورده بود و خوشحالی رو از کلش پَرونده بود.

هی کاش هیچوقت پا به اون مطب نمی‌داشت
در غیر اون صورت نمی‌فهمید که سرطان داره .
در غیر این صورت نگرانی بابت ندیدن صورت فرزندش نداشت.
نگرانی بابت خوابیدن و ترس از بیدار نشدن نداشت.

با باز شدن در اتاق عمل سه مردِ منتظر از جا پریدند و سمت در هجوم بردند.
مردمک های لرزون چشم‌هاشون منتظر بیرون اومدن چیزی بود که بتونه برای ثانیه ایی هم که شده خوشحالشون کنه.

با بیرون اومدن تخت کوچیکی بدنش سرد شد.
داخل اون تخت کوچیک دخترک شیرینش خوابیده بود. حالش خوب بود؟ نفس می‌کشید؟

پرستاری که اون سوال نحس رو از جونگ‌کوک پرسیده بود با تخت کوچیک چرخ دار جلوی پای مرد توقف کرد.

دستای سردش رو مشت کرد و بلاخره به مردمک های مشکی رنگ چشم‌هاش حرکت داد.
نگاهش پایین اومد و روی جسم کوچیک دخترک متوقف شدن.
قلبش با حس شیرینی لرزید.
اون نوزاد دختر خودش و جیمین بو‌د. دختری که شبیه هردوشون بود.

MADDENING LIESWhere stories live. Discover now