روی تخت دراز کشیده بود و درحال چک کردن موبایلش بود که سایهی جیمینی که دست به سینه کنار تخت ایستاده بود روی تنش افتاد.
متعجب سر بالا آورد و با ابروهایی که ناخودآگاه بالا پریده بودند پرسید « بله؟ »
اخم کمرنگی روی پیشونی نشوند و بدون اینکه از میزان حق به جانب بودنش کم کنه ، با چشمهای ریز شده پرسید « اون مقاله چیه که در مورد تو و لین یونا پخش شده؟! »
شوکه و کنجکاو روی تخت نیم خیز شد، سپس با تیکه دادن به تاج تخت گفت « کدوم مقاله؟ »
+ « موبایلت رو بده! »
موبایلش رو به دست پسر داد و جیمین با گرفتنش، چیزی داخل موبایلش سرچ کرد سپس صفحهی آپلود شدهی سایت رو مقابل مرد قرار داد.
کنجکاو موبایلش رو از پسر گرفت و با خوندن مقاله به همراه عکسی از لین یونا که در حال ترک کردن شرکت بود پوزخندی زد.
_ « احمقا رو ببین. برای بالا کشیدن خودشون به هر ریسمانی چنگ میزنن »
موبایلش رو خاموش کرد و با گذاشتنش رو میز آباژور کنار تخت به جیمین زل زد.
با دیدن اخمی که همچنان بین ابروهای پسر وجود داشت لبخند زد و با گرفتن دست جیمین، اون رو لبهی تخت نشوند.
_ « بشین تا برات توضیح بدم عزیزم. نگرانی نداره که »
+ « منتظرم! »
بدون اینکه دست جیمین رو رها کنه شروع کرد به توضیح دادن هر چه که عصر، داخل شرکت اتفاق افتاده.
پس از تموم شدن توضیحات، همونطور که پشت دست پسر رو نوازش میکرد اضافه کرد « نگران این مقاله هم نباش. خودم بهش رسیدگی میکنم »
جیمین نگاهش رو از چشمهای جونگکوک گرفت و باعث شد مرد با تعجب برای دیدن صورتش خم شه.
زمانی که چشمهای براق و خیس جیمین رو دید نگران از تخت پایین اومد و مقابل پسر، روی پارکت زانو زد.
_ « مشکلی پیش اومده جیمین؟ »
یادآوری تمام سختی هایی که طی چند سال اخیر کشیده برخلاف تلاشش برای قورت دادن بغض فقط اون توده رو درون گلوش بزرگ تر میکرد.
دستهای سرد پسر رو نگران داخل دستهاش فشرد و مجدد پرسید « جیمین.. عزیزم.. بهم بگو. چی ازارت میده؟ »
بینیش رو بالا کشید و بلاخره قفل دهانش رو باز کرد « جونگکوک.. من تا حالا هزار بار تا مرز از دست دادنت رفتم.. بهت اعتماد دارم اما لطفاً.. این بار نذار کامل از دستت بدم »
از روی پارکت بلند شد و با بغل گرفتن جیمین روی تخت نشست.
چونه روی کتف پسر گذاشت و همونطور که دستش رو روی کمر جیمین میکشید جواب داد « عزیزدلم، زمانی که من تو رو انتخاب کردم ازش مطمئن بودم. هیچوقت! هیچکس قرار نیست جایگزین تو بشه. من یه دونه قلب دارم که اونم دست توعه. وقتی زنجیرش کردی به خودت چطور میتونم اونُ به کسی بدم؟ »
YOU ARE READING
MADDENING LIES
Fanfiction📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...