نگاهش رو به موهای کم پشتی که به تازگی شروع به رشد کرده بودن داد و لبخند پررنگی زد.
خوشحال بود از اینکه موهای جونگکوک درحال رشد کردنه و این خودش یکی از نشونه های بهبود بیماری مرد بود.
مطمئن بود تا چند وقت دیگه قطع درمان میشه._ « چیزی به پیشونیم چسبیده؟ چرا اینطوری نگاه میکنی؟ »
لبخندی به چهرهی جونگکوک زد و سرش رو به نشونهی هیچی به طرفین تکون داد.
جونگکوک متعجب از نگاه خیره و عجیب جیمین چشم ریز کرد و برای بار هزارم انگشتش رو از داخل دهن یونجون بیرون کشید.
یونجون اخمی با ابروهای کم پشت و نامعلومش کرد و دوباره انگشت شست پدرش رو داخل دهنش برد.خسیسیش میومد از انگشت کوچیکه و بند بندی خودش بخوره پس به انگشت پدرش روی آورده بود.
با به صدا اومدن در نگاهش رو از جونگکوک که با یونجون درگیر بود گرفت و با بغل گرفتن یجی که روی پاهاش نشسته بود سمت در رفت.
با باز شدن در، مهمونی که انتظارش رو میکشیدن داخل چارچوب نمایان شد و باعث جیغ از سر ذوق یجی شد.
یونگی خندهی قشنگی کرد و با سلام دادن به جیمین یجی رو از بغلش گرفت. جیمین، مرد رو به داخل راهنمایی کرد و به خودش به سمت آشپزخونه رفت.
روی کاناپه نشست که انگشتهای کوچیک یجی رو لپش قرار گرفتن اما یونگی شرایط نگاه کردن به دستهای یجی رو نداشت.
لباش رو برای یجی غنچه کرد که جونگکوک با اخمی کمرنگ خطاب به یجی گفت « هی اون چیه که گرفتی وروجک؟! جیمین؟! کی به یجی نشون داده که انگشت وسطش رو بالا ببره! »
یونگی ابتدا تعجب کرد سپس بعد با فهمیدن منظور جونگکوک که نگاهش به روی انگشتهای دختر روی لپش بود خندید.
مرد با خنده دست تپل دختر رو گرفت و با پایین آوردنش آروم زمزمه کرد « نه خانوم کوچولو.. اینجا نباید نشونش بدی وگرنه جیمینی اگه بفهمه سرمو میزنه »
سپس با افتخار و غرور سرش رو بالا گرفت.خوشحال بود از اینکه تلاش های شبانه روزش برای بالا آوردن انگشت وسط توسط دختر بچه نتیجه داده.
جیمین درحالی که سینی قهوه رو حمل میکرد خندید و جواب داد « بیخیال کوک بچس نمیدونه که چیکار کرده »
جونگکوک که مثل پسر بچهها اخم کرد و غر زد « اصلا چه معنی میده دختر من اینقدر بی تربیت باشه؟ »
جیمین سری به معنای تایید و فقط برای راضی کردن جونگکوک تکون داد سپس با گذاشتن فنجون قهوه رو به روی یونگی پرسید « چرا هوسوک هیونگ نیومد؟ »
یونگی دستی به موهای مشکی دختر کشید و بدون اینکه نگاه شیفتش رو از صورت سفید یجی بگیره جواب داد « شیفت بود »
YOU ARE READING
MADDENING LIES
Fanfiction📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...