(Part 20)

1.3K 264 38
                                    

پرستارِ پشت پیشخوان انگار که شیفت بودنش داخل شب کریسمس رو از چشم مرد مقابلش میدید چشم غره‌ایی بهش رفت و جواب داد « سومین اتاق از سمت چپ داخل راهرو! »

تشکری کرد و با قدم های سریع داخل راهرو دوید.
مردمک های بی قرارش به دنبال پیدا کردن اتاق بود.
زمانی که به اتاق مورد نظرش رسید مردد جلوی اتاق ایستاد که در کشویی توسط کسی کنار رفت و مردی با روپوش سفید بیرون اومد.

لبخند کمرنگی که روی لب های باریک دکتر بود آرامشی عجیب به جیمین تزریق میکرد.
دکتر با برگشتن و دیدن جیمین خیلی کوتاه شوکه و اسمش رو صدا زد.

ناگهان بغضی خفه کننده به گلوی جیمین هجوم آورد و صداش رو خفه کرد.
با صدایی که به سختی شنیده میشد پرسید « حالش چطوره دکتر؟ میتونم ببینمش؟»

دکتر نگاهی به چشم‌های اشک آلود پسر کرد و با مهربونی جواب داد « وضعیتش بهتر شده.. سراغت رو گرفت. میتونی بری پیشش »
و از کنار جیمین رد شد.

بینی که بر اثر سرما قرمز شده بود رو بالا کشید و با دست لرزونش در رو به کنار هُل داد.
داخل اتاق رفت و آروم در رو بست. با قدم‌های آروم سمت تخت رفت و چشم‌هاش رو به سمت صورت لاغر مرد سوق داد.
میخواست از خوب بودن حالش مطمئن بشه.

چشم‌های بسته‌ی جونگ کوک با حس کردن حضور کسی باز شد و مردمک های خمارش به صورت کسی که انتظارش رو می‌کشید افتاد.
لبخند کمرنگی با دیدن جیمین روی لبش نقش بست و دست بی جونش رو حرکت داد تا بلکه بتونه دست قاصدکش رو لمس کنه.

بغض جیمین با دیدن چشم‌های باز جونگ‌کوک‌ با صدای بلندی شکست و اشک‌هاش آزادانه راه خودشون رو به روی گونه‌های پسر باز کردند.

طاقت دوری بیشتر از این رو نداشت برای همین نزدیک رفت و انگشت‌های سرد جونگ‌کوک‌ رو به انگشت‌های خودش قفل کرد.

سرش رو جلو برد و جلوی چشم‌های شیفته و تماشاگر جونگ‌کوک‌ بوسه‌ایی روی دستش گذاشت.

+ « میخواستی با رفتنت تنبیهم کنی؟ میخواستی بهم بفهمونی که چه زجری کشیدی؟ توکه اینقدر نامرد نبودی. اشتباه از من بود درست اما تو که اهل تلافی کردن نبودی جونگ‌کوک‌ »

لبخند پررنگ مرد رو که میدید میفهمید که چقدر دلش برای دیدن این لبخند شیرین و چروک های دور چشم مرد تنگ شده.
طاقت نیاورد و با خم شدن لب‌های گرمش رو گوشه‌ی چشم جونگ‌کوک‌ گذاشت و به آرومی پوست مرد رو بوسید.

سر جای خودش برگشت و روی صندلی کنار تخت نشست.
+ « لطفاً دیگه هیچوقت خودتُ ازم دریغ نکن »

ابرو‌های جونگ‌کوک‌ بالا پریدن و با نگاهی که حالا برق میزد به چشم‌های براق جیمین زل زد.

متقابلاً ابرو بالا انداخت و با لب‌های اویزون لب زد « چیه؟ »

بعداز مدتی طولانی شنیدن صدای خنده‌ی مردونه‌ی جونگ‌کوک‌ ‌جون تازه ایی بهش بخشید.
شنیدن این آوای گوش نواز اون رو وارد بهشت میکرد.

MADDENING LIESWhere stories live. Discover now