یجی رو روی پارکتِ سفید رنگ اتاق گذاشت سپس با راست کردن کمرش دستهاش رو محکم بهم هم کوبید و فریاد زد « اینم از اتاق خودتون! بلاخره آزادی! »
دخترک به پدرش نگاه کرد که مثل خری بود که بهش تی تاب دادند و لبهاش رو طبق عادتی که از پدر کوچیکترش یاد گرفته بود جلو داد.
جونگکوک چشم از یجی که با سرگرمی نگاهش میکرد گرفت و به یونجونی داد که ساکت گوشهی اتاق نشسته بود و در حال خط خطی کردن دفترش بود.
دست به کمر ایستاد و همونطور که با چشمهای ریزش به پسرک خیره بود لب زد « عجیبه! این بچه چرا اینقدر ساکته؟ داری نقشهی جدید میکشی؟! »
همچنان به یونجون زل زده بود که با قرار گرفتن دست کسی روی شونش از جا پرید و به عقب چرخید.
با دیدن جیمین نمادین دستش رو روی قلبش گذاشت و غر زد « ترسیدم! دیگه کم کم داره باورم میشه تو و پسرت از نسل ارواحین! »
در مقابل جیمین دستهاش رو درون جیب های شلوار ورزشیش فرو بود و بدون توجه به حرف مرد گفت « بلاخره کار خودتُ کردی! درسته اتاقاشون رو جدا کردی اما به همین خیال باش. هیچ اتفاقی قرار نیست بیوفته »
با شیطنت به جیمین نزدیک شد سپس با گذاشتن دست گرم و بزرگش روی سینهی پسر جواب داد « مشکلی نیست عزیزم. درضمن کی بهت گفته میتونی این لباس تنگ رو بپوشی! سینه هات چرا اینقدر بزرگ شدن؟ »
طلبکار اخم کرد و جواب داد « نمیشه داخل خونه خودم هر لباسی که دلم بخواد بپوشم؟! به لطف فداکاری شبانه روزی لبهای تو، ورم کردن »
با شونه به شونهی پسر کوبید و درحالی که نیشخند گوشهی لبش نشسته بود لب زد « اوه چه جالب! امشب هم لبهام هوس فداکاری کرده. قول میدم فردا درشت تراز اینی که هستن رو ببینی »
سپس شیطانی خندید.نگاهی به سر تا پای مرد انداخت سپس با چرخوندن چشمهاش داخل حدقه لب زد « لطفا خفه شو عزیزم »
_ « باشه عزیزم »
سری با تاسف برای جونگکوک تکون داد و از اتاق خارج شد .
بعداز خارج شدن جیمین، یونجون مثل سربازی مطیع با زدن مداد رنگیها و دفترش زیر بغل به دنبالش از اتاق بیرون رفت.ابرویی برای پسرک تخسش بالا انداخت و با بغل کردن دخترش، نگاه به صورتش داد و پرسید « من و تو یه تیمیم نه؟ بزن قدش! »
با برخورد مشت کوچیک یجی به مشتش خندید سپس با بوسیدن گونهی نرم دختر بچه گفت « بزن بریم خوشگله »
و به سمت در اتاق حرکت کرد.***
لامپ اتاق رو خاموش کرد و با زدن نیشخندی گفت « حالا وقتشه بریم سراغ عملیات خودمون »
سپس با خندهایی شیطانی نزدیک جیمین رفت.
YOU ARE READING
MADDENING LIES
Fanfiction📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...