خودش رو روی تخت انداخت و گفت « اهه.. چه حس خوبی داره بعد مدت ها بیوفتی روی تخت خودت و بوی خونت روی عمیق نفس بکشی »
+ « اوهوم.. اما مطمئن نیستم زندگی تو این خونه مثل گذشته آروم و بی صدا پیش بره »
دست جیمین رو که بالای سرش ایستاده بود گرفت و با کشیدن دستش، پسر روی تخت افتاد.
دستش رو دور کمر باریک جیمین حلقه کرد و سمت خودش کشیدش، آروم کنار گوشش زمزمه کرد « تا وقتی که تو باشی من آرومم. بودنِ توعه که مهمه! »با لبخند و تعجب سمت جونگکوک برگشت و جواب داد « تحت تاثیر قرار گرفتم. قدرت لاس زنیت افزایش یافته جئون »
مرد خندهی بمی مرد سپس بی رمق زمزمه کرد « خستم.. »
لبخند پرمحبتی زد و بوسه ایی گرم روی پیشونی جونگکوک گذاشت.
با لحنی مطمئن و مهربون لب زد « بخواب عمرم.. پیشت میمونم »جونگکوک که انگار تنها نیاز داشت از بودن جیمین در کنار خودش مطمئن شه پلکهای خستش رو روی هم گذاشت و حلقه دستهاش رو دور کمر جیمین محکمتر کرد.
سر چرخوند و نگاهی به تخت بچگانهی گوشهی اتاق کرد.
برای اینکه باید مراقب جونگکوک میبود مجبور بود یکی از تخت های اتاق کناری رو که مال یونجون بود به اتاق خودشون بیاره تا درحین مراقبت از مرد مواظب دوقلو ها هم باشه.
یونجون و یجی بعداز اومدن به خونه طوری خوابیده بودن و خوابشون سنگین بود که انگار اونها بجای پرستار و دکترها شب بیداری کردن.وقتش بود خودش هم استراحتی به چشم های قرمزش بده پس به پهلو چرخید و با گذاشتن سرش روی سینهی جونگکوک بخواب رفت.
***
با صدای نالهایی ضعیف هوشیار شد و خواب از چشماش فرار کرد.
سر چرخوند و به جونگکوکی نگاه کرد که با ناله به خودش میپیچید. نگرانی به چشمهاش هجوم آورد و تپش های قلبش بالا رفت.روی تخت نشست و به پیچشهای جونگکوک به خودش زل زد .
دست جلو برد و دست مرد رو گرفت.
جونگکوک به محض احساس دست جیمین پلکهاش باز شد سپس دست پسر رو با درد فشار داد.با ناله اسم جیمین رو صدا زد که باعث شد پسر نسبت به قبل هوشیار تر شه.
همونطور که اخم کمرنگی روی پیشونیش بود و از فشار دادن ناخودآگاه دست جیمین غافل نمیشد نالید « بدنم.. استخونام..درد میکنن »نگران و ناراحت لب گزید. ناگهان به یاد آورد که
دکتر بهش گفته بود تیر کشیدن استخوان و بدن یکی از عوارض شیمی درمانیه.
بهش گفته بود باید در هنگام درد برای تسکین دادن درد مرد بدن جونگکوک رو ماساژ بده.نفس عمیقی کشید و با لحن ارومی پرسید « مشکلی نیست عزیزم.. بیشتر چه جایی از بدنت درد میکنه؟ »
YOU ARE READING
MADDENING LIES
Fanfiction📌 {دروغ های دیوانه کننده} 📌{ ژانر : انگست ، اسمات ، امپرگ ، فلاف ، رومنس} 📌 { کامل شده } زندگی داشت براشون خیلی رویایی پیش میرفت. باید مثل زوجی که منتظر به دنیا اومدن بچشون بودن رفتارمیکردن اما هیچ چیز اونطور که باید پیش نمیرفت . نه احساس بین...