(4)

1.5K 225 11
                                    

با قدمای آروم نزدیکش شد و دستشو روی شونه‌ی اون مرد رو مخ گذاشت و خاک فرضی و تکوند.
لبخند فیکی زد و گفت:
"آقای پارک،قاتلی که ملقب به شاهرگ‌رو می‌شناسید؟"

آقای پارک رنگ صورتش پرید و سرشو به علامت مثبت تکون داد.
لبخند فیک جونگکوک تبدیل شد به پوزخند و دست آزادشو به جیب پشت شلوارش رسوند.

همینطوری که بهش نگاه می‌کرد آروم چاقو رو از توی جیبش خارج کرد:
"اوه خوبه پس حداقل می‌دونی قاتلت کیه"
-'تو ت-'
بدون اینکه بزاره حرف اون مرد تموم شه چاقو رو بالا اورد و روی شاهرگش کشید و با لذت به ذره ذره جون دادنش خیره شد.

نمیذاشت هیچکس بهش بی‌احترامی کنه،الان حس سبک تری داشت این دفعه با لبخند واقعی که روی لباش شکل گرفته بودن علامت JJ و کنار جسد به جا گذاشت و به کفشای خیسش که به خون اون آلوده بودن نگاه کرد.

کفشاشو دراورد و توی سطل زباله‌ی کنارش پنهان کرد و فندکش و دراورد و پلاستیک توی سطل و آتش زد و سریع از پنجره به پایین پرتش کرد.

مطمئن بود سال‌ تا ماه هم کسی کوچه‌ی پشت انباری و چک نمی‌کرد چون معتقد بودن که اونجا روح سرگردانی وجود داره.

با پوزخندی آخرین نگاهشو از جسد گرفت و با قدمای بلند ازش دور شد.
شاید باید بیشتر به تهیونگ نزدیک می‌شد با افکارش ناخوداگاه لبخندی زد و راه رفته رو برگشت.

~~~~~~~

با صدای همهمه‌ی مردم به سختی خودشو از جمعیت رد کرد.
با صحنه‌ی دلخراشی که دید چشماشو بست و سعی کرد با نفس عمیق خودشو آروم کنه.

با عجله خودشو به بالای جسد رسوند و به پسری که عین ابر بهار گریه می‌کرد و می‌لرزید خیره شد.
تا چشمای پسر بالا اومدن ناخوداگاه قلبش فرو ریخت.

چشمایی گرد و درشت شده‌یی که خیس شده بود برای قلب بی‌جنبه تهیونگ زیادی بود.

بدون فکر کنار پسر نشست و دستشو دور شونش حلقه کرد و سرشو به خودش فشرد.
وقتی از لرزشای کوک کم شد بهش اشاره کرد تا بلند شه.

بعد از دور شدن اون پسر سریع دوربینشو دراورد و از اتفاقی که افتاده بود عکس گرفت بازم همون JJ لعنتی.

بعد از چک کردن آخر از جسد دور شد و بقیه کارهارو سپرد به بقیه افراد.

به سختی از جمعیت رد شد و پسری رو دید که گوشه‌ی اتاق میکاپ نشسته بود و پاهاشو توی شکمش جمع کرده بود ناخوداگاه لبخندی روی لبش نشست و با قدمای بلند و محکم سعی کرد فاصله‌شون و کم کنه.

بلافاصله کنارش نشست و سعی کرد بدون توجه بوی بسیار خوب پسر که بینیش و پر کرده‌ بود حرف بزنه:
"چه اتفاقی افتاد؟"

جونگکوک سکسکه‌ایی کرد و با صدای گرفته شروع کرد به حرف زدن:
"بعد از اینکه از صحنه اومدم آقای پارک بهم گفت که برم پیشش،من و نزدیک انباری برد و برای اینکه بقیه صدامون و نشنون ازم پرسید که چرا...-به اینجا که رسید یکم مکث کرد و ادامه داد-وسط صحنه خشکم زد همون موقع پشت سرش یه سایه‌یی دیدم و چند ثانیه بعدش آقای پارک روی زمین افتادن و صورت و بدنشون پر خون بود"

آروم لرزی به بدنش افتاد که تهیونگ پرسید:چرا کفش نداری؟
جونگکوک آب دهنش و قورت داد:
"از ترسم حتی نمیتونستم تکون بخورم و فرار کنم اون فرد بهم گفت کفشاتو در بیار حتی نمیتونستم آب دهنم و قورت بدم با ترس کفشامو دراوردم و اون بعد از تعویض کفشاش اونارو توی پلاستیک زباله انداخت و سطل آتیش زده رو و از پنجره پایین انداخت"

کیم که انگار قانع شده باشه سری تکون داد و با صدای عمیقش دوباره پرسید:
"میتونی جزئیات اون فرد و بهم بگی؟"
-'قدش تقریبا اندازه خودم بود و عضله داشت،موهاش بلند بودن و روی چشما و پیشونیش و گرفته بودن و کلاه مشکی روی سرش داشت که حرف J روش حک شده بود و چون ماسک داشت نتونستم قیافه‌شو ببینم'

تهیونگ آهی کشید و از روی زمین بلند شد که جونگکوک دوباره اشک توی چشماش حلقه زد از کِی تا حالا انقدر حساس شده بود؟

با تشکر کیم ازش سری تکون داد و به رفتنش خیره شد سرشو دوباره روی زانوهاش گذاشت دل اون پسر شکسته بود اون از خودش خسته شده بود پس ایندفعه با لرز زیادی شروع کرد به اشک ریختن تا بتونه قلب مرده‌شو دفن کنه.
***
تهیونگ به دفترچه‌ش دوباره نگاهی کرد یه چیزی این وسط لنگ می‌زد اصلا حرفای این دونفر در رابطه با قاتل باهم ارتباط نداشتن.

هوسوک کاملا یه اطلاعات دیگه داده بود و این پسری‌هم که حتی هنوز اسمشو نمی‌دونست یه اطلاعت کاملا متفاوت.

موهاش و به عقب داد و نفس صدا داری کشید باید به کدومشون اعتماد می‌کرد؟صد در صد اون پسر با اون ترسش نمی‌تونست بهش اطلاعات اشتباه بده شاید هوسوک اشتباه قاتل و برانداز کرده بود یا شاید هم دو تا قاتل وجود داشت.

با عصبانیت پاهاشو روی زمین کوبید،لعنت به شانسش یه امشب که فکر می‌کرد شاید خیالاتش میتونه آزاد باشه این بلا سرش اومده بود و کامش و تلخ کرده بود.

دفترچه‌شو به جیب کتش هدایت کرد و با قدمای محکم به سمت جیمین رفت و دم گوشش پچ پچی کرد و بهش گفت که از ساختمون خارج می‌شه.

اگه حرف جونگکوک راست بوده باشه و کفش قاتل اون بیرون باشه می‌تونست بهش اعتماد کنه‌.

از کمپانی خارج شد و نگاهی به طبقه دوم انداخت و با زیر نظر گرفتن پنجره‌ی که به انباری راه داشت به کوچه‌ی باریک و تاریکی رسید.

خب شاید یکم ترسیده بود اونجا به طرز وحشتناکی سکوت بود.
پاهاش کمی لرزید اما با نهیب زدن تهیونگ به خودش تونست افکارش و سامون بده.

با قدمای آروم به سمت ته کوچه حرکت کرد و با دیدن سطل زباله‌ی سیاهی چشماش برق زدن با خوشحالی و ترس زیادش به سمت اون سطل دویید اما با هر لحظه نزدیک شدنش لبخندش زودتر ناپدید می‌شد

اون سطل کاملا پودر شده بود و منتظر یه ضربه بود تا کاملا به خاکستر تبدیل بشه.
تهیونگ انگشتاشو مشت کرد و به دیوار رو به رو کوبید یه مدرک به اون مهمی از دستش در رفته بود و این به شدت اعصابشو خط خطی می‌کرد خیلی وقت بود به این پی برده بود که اون قاتل زیادی باهوش بود حتی باهوش تر از خودش....

~~~~~~~

هی هی ببینید کی پارت جدید و گذاشته.
حتما ستاره اون زیر و پر رنگ کنید تا من عین خر ذوق زده‌شم حیحی-
نظرتون درباره این پارت چیه آلبالوها؟💜

One touch(Vkook)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang