(27)

821 126 0
                                    

زندگی؟
بدون تهیونگ زندگی معنی داشت؟
جواب جونگکوک قطعا نه بود
بطری سوم و سر کشید و با چشمایی که از شدت گریه میسوختن روی کاناپه دراز کشید.

پس چرا مست نمی‌شد؟
پس چرا نمیتونست لحظه‌ایی از خاطراتش و برای چند دقیقه هم که شده فراموش کنه؟
جونگکوک با بدنی کوفته به سمت حموم رفت و با لباس توی وان نشست و آب سرد و روی خودش باز کرد.

حس و حالش تعریفی نداشت چند روز از بودنش توی فرانسه گذشته بود ولی هنوز به نداشتن تهیونگ عادت نکرده بود

هرشب مشروب می‌خورد تا بتونه خاطراتش و فراموش کنه ولی انگار مغزش فهمیده بود و این اجازه و بهش نمیداد تا همه چیو حتی برای چند ساعت یادش بره.

انگشتاش و توی موهای خیسش فرو برد و چند بار کشیدشون
زندگی دیگه براش معنی نداشت
نگاهش به تیغ کنار وان خورد
قلبش داشت تمام بدنش و کنترل می‌کرد

بی اختیار تیغ و برداشت و بهش نگاه کرد
شاید باید این زندگیِ بی‌معنیش و تموم می‌کرد؟
صدای نفس‌هاش توی مغزش اکو می‌شدن
قلبش درد می‌کرد و هیچ چسب زخمی برای درمانش وجود نداشت
طی یه حرکت تیغ و روی نبض دستش گذاشت

لعنت به این اشکای مزاحمش که باعث میشد توی کارش تمرکر نکنه
هقی زد و تیغ و روی نبضش کشید با حس پاره شدن پوست مچ دستش تیغ و بیشتر روی زخمش فشار داد
که حس سردی تموم وجودش و دربر گرفت
حس می‌کرد هر نفسی که میکشه مقدار زیادی،هوای سرد به ریه‌هاش نفوذ می‌کنه

تیغ از دستش توی وان افتاد
لبخندی زد و با پشت دست سالمش اشکاش و پاک کرد
بلاخره بعد این چندروز بدبختی،حس خوب به سراغش اومده بود

چشماش کم کم داشتن بسته می‌شدن و بدنش داشت توی وان مملو از خون فرو می‌رفت
با دیدن تهیونگ رو به روش اشکاش شدت بیشتری گرفتن
'دلم واست تنگ شده بود تهیونگ شاید پایان زندگیم اون شکلی که میخواستم پیش نرفت ولی داستان قشنگی و برام ساختی تهیونگِ من،دوستت دارم'

چشمای سنگینش روی هم افتادن و جسم بی‌حسش توی وان غرق خون فرو رفت.

.
.
.

'هنوز نتونستیم ردگیریش کنیم'

تهیونگ بدون هیچ حسی سرش و تکون داد و به جیمین اشاره کرد تا بره بیرون
نفس عمیقی کشید و سرش و روی میز گذاشت

چندروزی بود که نرفته بود خونه
دوباره برگشته بود به حالت قبلش
تهیونگ سرد و چشمای تاریک و بدون هیچ حسی

با تیر کشیدن قلبش سریع دستش و روی سینه‌اش گذاشت و ماساژش داد چه اتفاقی داشت می‌افتاد؟

هرلحظه دردش بدتر می‌شد
اشکای گرمش به خاطر درد قلبش صورتش و خیس می‌کردن و نفس کشیدن براش سخت کرده بودن

One touch(Vkook)Where stories live. Discover now