(37)

1K 109 1
                                    

سردرد خفیفی که داشت اجازه بیشتر خوابیدن بهش نمی‌داد
پس علارغم میل باطنیش چشمای پف کرده‌اشو باز کرد و به سقف سفید زل زد.

بعد چنددقیقه با بدن دردی که داشت روی تخت نشست و موهاش و بهم ریخت.
شاید مثل همه کابوس‌هاش اینم یه کابوس بود ولی از نوع شیرینش؟

لبخندی زد و از روی تخت بلند شد دوباره چنگی به موهاش زد و از اتاق جونگکوک خارج شد.
هیچ ایده‌ایی نداشت که چطوری توی اتاق جونگکوک خوابیده و اهمیتیم براش نداشت همین که پتو و بالشت پر از عطر خنک پسر و تا صبح تنفس کرده براش کافی بود.

به سمت آشپزخونه رفت اما با دیدن جونگکوک و آماده بودن میز صبحانه با تعجب به چهره‌ی جونگکوک نگاه کرد.

-بهتره صبحانه‌اتو بخوری و بری!

تهیونگ گُنگ توی چشماش زل زد

-گفتی مست نیستی..

تهیونگ که کم کم داشت همه‌ چیز یادش می‌اومد با تعجب لب زد:

+پس خواب نبوده!

-بهتره یکم فرصت بدی بهم پس صبحانه‌اتو بخور و تنهام بزار.

تهیونگ که هنوز همه چی براش مبهم بود سرش و تکون داد و پشت میز نشست.

وقتی صبحانه خوردن هردو تموم شد جونگکوک صندلی و عقب کشید و بلند شد ولی با حرف تهیونگ دوباره نشست.

+دیشب بهت سخت گرفتم؟

-چیز مهمی نبود.

تهیونگ اخمی کرد و از روی صندلی بلند شد و به سمت جونگکوک رفت و بدون اهمیت به چیزی براید استایل بغلش کرد،نسبت به قبل لاغر تر شده بود.

+لاغر شدی.

-داری چه غلطی میکنی؟

تهیونگ جوابی به سوالش نداد و جونگکوک و روی کاناپه گذاشت.
جونگکوک خواست بلند بشه ولی با نشستن تهیونگ روی باسنش بین کاناپه و تهیونگ فیکس شد.

با بالا رفتن تیشرتش از پشت محکم دست تهیونگ و گرفت اما تهیونگ با یه حرکت مچ دستش و آزاد کرد و با لحن بیخیالی گفت:

+نگران نباش فقط یه ماساژ سادس.

-مهربونیات و بزار برای بعد

+جبران دیشب

-گفتم زمان لازم دارم

+همینکارو میکنم،مراقبت از دور تا موقعی که آماده باشی برای داشتنم الانم وول نخور چون به هرحال من کارم و انجام میدم.

جونگکوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد کمی چشماش و به عنوان تلافی برای دیشب که لحظه‌ایی چشم روی هم نزاشته بود،ببنده.

انگشتای کشیده تهیونگ پوست کمر جونگکوک نوازش می‌کردن و این حسابی خستگی‌های چندسالشو از بین می‌برد.

One touch(Vkook)Where stories live. Discover now