(22)

1.1K 136 5
                                    

+آه جونگکوکا نصف شدم چرا دقیقا روز آخر باید میومدیم کوهنوردی؟

تهیونگ چند قدم آخر و سریعتر اومد و روی زمین صاف ایستاد کمرش و صاف کرد و خودش و تکون داد تا کمرش از حالت خشک بودن در بیاد.

نگاهی به ساعت روی مچش کرد که 7 عصر و نشون میداد به هر حال هوا تقریبا تاریک شده بود.
با صدای شاد جونگکوک بهش نگاه کرد:
-الان حس بهتری دارم احساس میکنم بدنم داره نفس میکشه!

تهیونگ چشم غره‌ایی به جونگکوک رفت که باعث خندش شد
تهیونگ از اولش تا موقعی که مسیرشون تموم شه یه دقیقه هم سکوت نکرد
فقط غر میزد و این برای جونگکوک خیلی خنده‌دار بود

جونگکوک لبخندی زد و دست تهیونگ و گرفت و خودش و به تهیونگ چسبوند که باعث شد اخم تهیونگ کمتر شه.

+کل بدنم عرق کرده نیاز به حموم دارم آه

-منم همینطور

سوار ماشینی که این چند روز اجاره کرده بودن شدند و جونگکوک ماشین و روشن کرد
بعد یک ربع رو به روی هتل بودن

جونگکوک ماشین و تحویل داد و همراه تهیونگ پیاده شد
با دلتنگی به هتل نگاه کرد انگار که خونه دومش باشه
فردا باید برمیگشتن سئول و این برای جونگکوکی که حسابی به اینجا عادت کرده بود سخت بود

درهای آسانسور با صدای دینگ باز شد
جونگکوک سریع پیاده شد و کارت اتاق و زد
هودیش و توی راه حمام درآورد و وارد حمام شد
و یک راست زیر دوش آب گرم رفت و اجازه داد عضلاتش کمی آزاد شن.

بعد ده دقیقه جونگکوک حوله پیچ شده از حمام خارج شد.
تهیونگ خنده‌ایی کرد و به جونگکوک نزدیک شد و دستش و روی لپای قرمز و نرمش گذاشت و حسابی فشار داد

با صدای اعتراض جونگکوک انگشتاش و از لپ بیچاره‌ی جونگکوک جدا کرد و به سمت حمام رفت

جونگکوک با اخم همینطور که دستش روی لپش بود لباسای راحتش و پوشید که زنگ در به صدا دراومد

در و باز کرد و بعد از گرفتن سفارش غذا،جعبه پیتزارو روی میز گذاشت
حسابی دلش ضعف میرفت
روی کاناپه نشست و جعبه پیتزا رو باز کرد
با به صدا دراومدن در حمام ناخوداگاه به تهیونگ نگاه کرد

+اوه غذا رسید؟

جونگکوک سرش و‌ تکون داد و اولین گازش و به پیتزا زد

تهیونگم کنار جونگکوک نشست و شروع به خوردن کرد

وقتی هر دو حسابی سیر شدند جونگکوک بلند شد تا جعبه هارو جمع کنه
بعد انداختنشون توی سطل به سمت تهیونگ که هنوز با حوله بود رفت.

-امشب شب آخریه که اینجاییم

+هوم خیلی خوش گذشت

جونگکوک سرش و تکون داد و کنار تهیونگ روی کاناپه لم داد
تهیونگ نگاهی به لبای براق جونگکوک انداخت و لبش و گاز گرفت

One touch(Vkook)Where stories live. Discover now