دنیل اخمی کرد و کلت اضافهاش و جلوی تهیونگ گرفت
"بهتره ازش درست استفاده کنی"
تهیونگ سرش و تکون داد و کف دستای خیسش و با شلوار پارچهایش خشک کرد+پس فقط باید دوست عزیزت و نجات بدیم؟و کاری به کشته شدن بقیه نداشته باشیم"
دنیل سرش و تکون داد و با انگشت شمارش و شروع کرد
سریع بیرون پرید و آروم به سمت خرابه رفت
با دیدن چندتا بادیگارد نیشخندی زد و سریع پرید جلوشون
با آرنجش اولین ضربه رو به گردن بادیگارد اول زد و به افتادنش روی زمین بی اعتنایی کردبا نزدیک شدن پای بادیگارد دوم به سمت عقب خم شد و جاخالی داد و خودش سریع با زانوش به بین پاش حمله کرد و اون هم با آرنجش بیهوش کرد.
تهیونگ با شگفتی به دوست چندسالش نگاه کرد و پشتش شروع به حرکت کرد
وارد خرابه شد و پشت یه سنگ بزرگ قایم شدتهیونگ هم به تبعیت از دنیل رو به روش پشت سنگی پناه گرفت با دیدن پنج تا بادیگاردی که حواسشون نبود
دنیل بیرون پرید و بدون خطا رفتن تیرهاش چندتا شلیک سریع کرد و دوباره پناه گرفت
حالا دوتا بادیگارد باقی مونده با افتادن دوستاشون سریع کلت هاشون و بالا بردن و بدون هدف شلیک کردنایندفعه تهیونگ حساب اون دوتا بادیگارد و رسید و با اشارهایی به دنیل هردو بیرون رفتن
به سمت آسانسور رفتن خراب رفتن و چند بار ضربه زدن اما با روشن نشدنش پوفی کردنتهیونگ با راه پلههای پر از سنگ ریزه ها اشاره کرد
و به سمتشون رفت
هردو با گارد از پله ها بالا رفتن تا به طبقه اول رسیدنبا دیدن چند نفر دیگه سریع دوطرف ورودی پناه گرفتن و شلیک کردن
تهیونگ با تموم شدن تیرهای داخل کلتش
آخرین مجموعهاش و دراورد و طی سه ثانیه خشابهاش و پر کرددنیل دوباره بدون خطا تیرهاش به همه شلیک کرده بود
تهیونگ با استرس عرق پیشونیاش و خشک کرد و زمزمه وار گفت
+یه طبقه دیگه مونده اتاق هارو بگرد من میرم طبقه دومدنیل سریع سرش و تکون داد و وارد طبقه اول شد
تهیونگ نفسش و فوت کرد و سریع از پله ها بالا رفت
دم ورودی ایستاد و یه ضرب به هرکسی که جلوی چشماش بود شلیک کرد.با افتادن همشون و بوی خون،چهرهاش و جمع کرد و از روی جنازه ها رد شد
نگاهی به خشاب کلتش نگاه کرد با دیدن یدونه تیر لعنتی گفت و از جنازه ها رد شدبه سمت اولین اتاق رفت،با خالی بودنش چشماش و چرخوند و به سمت دومین اتاق رفت و بازش کرد باز هم با خالی بودنش لبخند حرصی زد
با نشستن دستی روی شونش سریع عقب برگشت و مشت محکمی توی صورتش نشوند
دنیل آخ بلندی گفت و دستش و روی دماغش گذاشت"تهیونگ چه غلطی میکنی؟"
تهیونگ شرمنده به دوستش نگاه کرد که دنیل دست هاش و بالا برد و گفت:
"مشکلی نیست باید آخرین اتاق هم چک کنیم"دنیل به سمت آخرین اتاق رفت و آروم درش و باز کرد
با ندیدن هیچجایی اخمی کرد و وارد شد
از شدت دود توی اتاق سرفهایی کرد و نزدیک شد
تهیونگ هم پشت دنیل وارد شدحالا تقریبا کمی از شدت دود کمتر شده بود و اتاق واضحتر شده بود
دنیل با ندیدن جونگکوک اخمی کرد و کل اتاق رو بررسی کردتهیونگ که خالی بودن اتاق و از اول حدس زده بود به سمت دیوار ها رفت و فشارشون داد
با دیدن برآمدگی کوچولویی پوزخندی زد و دنیل و صدا کردآروم اون برآمدگی و فشار داد و با کنار رفتن دیوار ها جثه دونفر مشخص شد
با صدای نالهی آروم فردی که روی صندلی بسته شده بود
دنیل فریاد بلندی کشید و به سمتش دوییدلگد محکمی به کمر فرد دوم وارد کرد و اون رو روی زمین انداخت
تهیونگ با دیدن چهرهی خون آلودی که روی صندلی بسته شده بود دندوناش و روی هم چفت کرد و به سمت کسی که روی زمین افتاده بود رفت.با هر قدمی که نزدیکتر میشد و چشماش بیشتر از شدت تعجب گرد میشدن
با دیدن چهرهی آشنایی که سالهای طولانی ندیده بودتش مات زده بهش خیره شد"پس بلاخره پیدام کردی"
+پدر تو ت-و اینجا چی-کار میکنی؟
دنیل که از نبض کند دوستش مطمئن شده بود با فریاد بلندی تهیونگ و صدا زد
تهیونگ نگاهش و از فرد روی زمین برداشت و با قدمهای آروم و سنگینش به سمت صندلی رفتبا نزدیک شدنش قلبش بیشتر بازی درمیاورد و توی قفسه سینهاش میکوبید اون فرد قیافهاش قابل تشخیص نبود انقدر که ضربههای محکمی به صورتش خورده بود اما تهیونگ حس عجیبی داشت
حس معلق شدن توی هوا،حس ضربان نزدن قلبش،حس پرت شدن از ارتفاع
این امکان نداشت،دنیل به سمت فرد دوم رفت و با ضربهایی به گردنش بیهوشش کرد
اما تهیونگ سرجاش همچنان خشک بودشصت لرزونش و به سمت صورتش برد و لمسش کرد
با حس اجزای آشنایی زیر انگشتت یا قدم به سمت عقب رفتاما دنیل با فریاد بلندی توجهاش و جلب کرد:
"تهیونگ چه غلطی میکنی زنگ بزن به اورژانس"
بعد این حرفش به سمت جونگکوک رفت و دوباره نبض شو چک کرد با کند تر زدنش نسبت به قبل فریاد بلندی کشید و با صدای بلند گفت:
"جونگکوک دووم بیار تو زنده میمونی"تهیونگ که درحال گرفتن شماره بود با اسم آشنایی قلبش یه ضربان رد کرد و گوشش شروع به سوت کشیدن کرد
دنیل به سمت تهیونگ رفت و موبایل و از دستش کشید و خودش شماره اورژانس و گرفت
اما تهیونک خشک شده سعی کرد با قدمهای سنگینش به سمتش برهبا رسیدن به فردی که سه سال بود ندیده بودتش چشماش سیاهی رفتن
تهیونگ دستای لرزونش و به سمت صورتش برد و بین دوتا دستاش نگه داشتتهیونگ فقط میخواست مطمئن بشه
مطمئن از اینکه این یه تشابه اسمی نیست
مطمئن از اینکه پدرش بلایی سرش نیوورده
اما اینها زیاد طول نکشید که با گیج رفتن سرش و سیاه شدن دیدش روی زمین افتاداین امکان نداشت اینجا چه خبر بود؟با بیحال شدنش پلک های سنگینش و بست و به عالم خاموشی رفت
~~~~~~~
ووت یادتون نره💕🫀
YOU ARE READING
One touch(Vkook)
Mystery / ThrillerCompleted با نگاه خیرهی کیم روی خودش پوزخندی زد،بلاخره وقتش رسیده بود 'با یک لمس ساده عاشقت میکنم' Couple:Vkook Genre:Mystery-Crime-Romance-Smut