(9)

1.2K 157 4
                                    

(به تاریخ های اواسط پارت توجه کنید)

پلکای بهم چسبیده شو به سختی باز کرد و چند ثانیه به سقف سفید خیره شد و به کمرش کش و قوس داد

چند ثانیه بی حرکت موند تا ویندوزش بالا بیاد ناگهان با اتفاقات دیشب از روی تخت خیز برداشت ضربه ایی به سرش بابت خوابالود بودن و خنگیش زد و موهاش کشید

وقتی یکم حرصش خالی شد صداش و صاف کرد و از روی تخت بلند شد که شلوارش از پاهاش سر خورد و افتاد روی زمین

با چشمای از حدقه در اومده شلوارشو بالا کشید و دکمه های پیرهنش و بست
با کنجکاوی از اتاق خارج شد و سعی کرد استرسشو بابت دیدار با تهیونگ کم کنه

نزدیک آشپزخونه شد و برگه ی روی اُپن و برداشت:
-خب بابت دیشب متاسفم کلا یادم رفته بود و توهم خواب بودی فکرای بد به سرت نزنه برای لباست فقط برای اینکه راحت بخوابی اینکارو کردم و من تا شب اداره ام اگه چیزی خواستی بهم زنگ بزن شمارم و روی گوشیت سیو کردم و اگه حوصلت سر رفت میتونی بیای اداره فاصله زیادی نداره میبینمت!

با چشمایی که از حد معمول بزرگ تر شده بودن برگه کوچیک و دوباره خوند و برای بار دوم اون قسمت نوشته که"فکرای بد به سرت نزنه"توجه شو جلب کرد.

جونگکوک به همه چی فکر کرده بود جز چیزی که توی ذهن تهیونگ بود!
پوزخندی زد و برگه رو توی مشتش له کرد.
یه روز هم فکر نمیکرد انقدر به تهیونگ نزدیک بشه که حتی بتونه توی خونش بمونه.

(فلش بک 14 مارچ 2010 ساعت 02:00 بامداد)

-نونا!لطفا بیدار شو
اشک هاش مانند الماس براقی صورتش و قاب میگرفتن.

همینطور که اون بچه نوناش و تکون میداد بالای سرش زجه میزد و هر از گاهی با دستای خونیش اشکاش و پاک میکرد.

خسته از بیدار نشدن نونای مهربونش با هق هق هایی که آروم شده بودن کنارش روی تخت دراز کشید

دستای ظریف نوناشو و بین دوتا دستای کوچیکش قفل کرد و از سرد بودنش ترسید پس اونو به سمت دهانش برد و ها کرد تا باعث کمی گرم شدن دستای نوناش بشه.

-نونا دیگه قول میدم اذیتت نکنم فقط لطفا بیدار شو خسته شدم پس چرا مثل همیشه از خواب بلند نمیشی و بهم نمیگی که دوستم داری؟چرا بهم نمیگی همش یه بازیِ مسخرس؟

هق هقی کرد و بدن سرد و سبک نوناش و بغل کرد و توی سینش هق زد
ساعت ها و دقایق میگذشتن و اون بچه 16 ساله از گریه زیادش چشماش میسوختن

خسته از روی نوناش بلند شد و به زخم بزرگ زشت روی گردنش خیره شد و به خاطرش سپرد:
"ایندفعه ام تنهام گذاشتی ایندفعه ام مثل همیشه توی سختیام و دردام کنارم نبودی"

***
سرش و روی میز رو به روش گذاشت و با خستگی نفسش و بیرون داد.
پرونده به طرز عجیبی تا امروز ساکت بود و این یکم شکاکش میکرد

One touch(Vkook)Where stories live. Discover now