(26)

863 124 4
                                    

یونگی سریع از ماشین پیاده شد و چمدون جونگکوک و برداشت و دست جونگکوک و گرفت و شروع کرد به دویدن.

'جین توی فرودگاه منتظرته سریع برو من اینجا مواظبم کسی دنبالت نیا فقط برو جونگکوک'

جونگکوک با اشکایی که برای بار هزارم میریختن یونگی و سریع بغل کرد و موهای خوشبوی هیونگش و بو کشید.

-هیونگ تو جزوی خانواده منی ازت ممنونم

یونگی لبخندی زد و محکم جونگکوک و بغل کرد
با صدای آژیر پلیس یونگی،جونگکوک و به سمت ورودی هُل داد و گفت:
'مراقب خودت باش'

جونگکوک تا لحظه‌ایی که چشماش یاری می‌کردن به یونگی خیره بود.
با کشیده شدن دستش با ترس برگشت که با جین مواجه شد.

-هیونگ

'جان هیونگ'

-الان چه اتفاقی می‌افته؟

'هیچی از اینجا به راحتی میری و یه زندگی جدید و شروع می‌کنی دونسنگ عزیزم'

جونگکوک و به سمت گِیت پرواز راهنمایی کرد و کنارش ایستاد.

بعد چند دقیقه جونگکوک پشت شیشه بزرگ ایستاده بود.

جین بهش لبخند زد و دستش و واسش تکون داد و با صدای بلند گفت:
'جونگکوکا فرانسه خط جدید بخر و حتما باهامون در ارتباط باش هیونگات دوست دارن'

جونگکوگ لبخندی با چشمای اشکی زد و به سمت‌ پله‌برقی رفت و به جین هیونگ خیره شد.
با اشک واسش دست تکون داد که با دیدن چهره‌ی آشنایی لبخندش جمع شد

تهیونگ با چشمای خیس با مشت به شیشه‌ایی که بینشون فاصله انداخته بود میکوبید.
جونگکوک اشکاش و پاک کرد و زیر لب زمزمه کرد:
-بودن با تو قشنگ‌ترین رویایی بود توی زندگی تاریکم و من غمگینم از اینکه چقدر زود از خواب بیدار شدم.

به چشمای تهیونگ نگاه کرد و اسلحه‌ی توی دستاش،با جیغ زن‌ها و مردهای توی فرودگاه لبخند تلخی زد
آخر راهش بود؟
به لرزش دستای تهیونگ نگاه کرد که نمیتونست اسلحه‌رو درست روش هدف بگیره

با رسیدن به طبقه بالا نگاه آخر و به چهره تهیونگ انداخت
-من هیچوقت لیاقت خنده‌های زیبات و نداشتم تهیونگ شاید باید زودتر میرفتم تا قلب سیاهم،قلب سفیدتو رنگ نکنه،ازت میخوام مراقب قلب پاکت باشی تا کسی مثل من نتونه نابودش کنه.

اشکی از گوشه چشمش جاری شد و به سمت ورودی رفت.

جونگکوک هندزفریش و توی گوشش گذاشت و به بیرون از پنجره نگاه کرد
چی‌میشد اگه همین الان جونگکوک برمیگشت؟
چی‌میشد اگه همش یه کابوس می‌بود؟
چشماش و بست تهیونگ و تصور کرد که بغلش کرده و موهاش و بو می‌کشه.

با حس سردی زیر گلوش چشمای بهم چسبیده از اشکشو باز کرد به تهیونگی که اسلحه‌رو زیر گلوش گذاشته نگاه کرد لبخند تلخی زد که تهیونگ ناپدید شد

One touch(Vkook)Where stories live. Discover now