(35)

972 113 1
                                    

با تحویل دادن وسایلش وارد اداره شد و به سمت زندان کوچیک توی اداره رفت
کیم تائه جون با دیدن پسرش سریع از روی کاشی های کثیف بلند شد و سرش و به میله ها نزدیک کرد

"خوب شد اومدی پسرم نزار انتقالم بدن"

+من پسرت نیستم

"معنی این رفتاراتو درک نمیکنم"

+نیازی به درکش نیست

"ولی من پدرتم"

+چطوری میتونی توی چشمام نگاه کنی و اسم مقدس پدر و روی خودت بزاری؟

"من من نمیتونستم کنارت باشم"

+آه اون موقع به چه دلیلی؟به دست آوردن کمپانی و ارث برادرت؟

"اون هرزه،اینارو بهت گفته؟

تهیونگ پوزخند عمیقی زد و سعی کرد صداش بلندتر نشه

+کاری از دستم برنمیاد سال ها نقشه کشیده بودی برای همچین روزی ولی الان میتونی توی زندان نقشه‌ها و فکر های بیهودت و درباره گندی که زدی ادامه بدی!

تهیونگ بدون توجه به فریاد های پدرش بعد از گرفتن وسایلش از ایستگاه خارج شد
هوا خنک بهاری اصلا اذیتش نمی‌کرد پس شروع کرد به قدم زدن تا رسیدن به خونه دنیل

تهیونگ انقدر درمونده و خسته بود که گذر زمان از دستش رفته بود
فقط الان می‌دونست رو به روی خونه دنیل ایستاده،نفس عمیقی کشید و بعد زدن رمز خونه‌اش وارد شد.

خونه توی سکوت بود و این کمی تهیونگ و اذیت می‌کرد
با قدمای بلند به اتاقی که فعلا جونگکوک داخلش بود نزدیک شد و سریع در زد و وارد اتاق شد
با دیدن جسم خمیده شده جونگکوک روی تخت لبخند غمگینی زد و به تخت نزدیک شد.

بالای سر جونگکوک ایستاد و به صورتش که تقریبا کبودی‌هاش از بین رفته بودن خیره شد
با دیدن موهای خیسش لبخند غمگینی زد و زیر لب پسر لجبازی گفت

پتو روی بدن جونگکوک بالاتر کشید و نگاه آخر و به صورت بی‌نقصش انداخت و سریع از اتاق خارج شد.

***
تهیونگ ماگ شیرقهوه‌اش و سر کشید و آخرین تکه‌ی شکلات و توی دهانش گذاشت

"تهیونگ کِی برمیگردی؟"

+فعلا زوده

"جونگکوک گفت که نمیخواد ببینتت"

+مگه دست خودشه؟من تا آخرین روزی که هتل و رزرو کردم میمونم

"آه پس حداقل توی هتل بمون"

+دلم میخواد خونه‌ی دوستم بمونم چندروز

دنیل اخمی کرد و زیر لب کلمه‌ی لجباز و تکرار کرد؛هردوی اونا لجبازتر از هم بودن که حاضر به اعتراف کار اشتباهشون نمیکردن.

One touch(Vkook)Where stories live. Discover now