(15)

1K 145 3
                                    

جونگکوک اخمی کرد و همونطور که وزنه رو بالا می‌برد به تهیونگ خیره شد و زیر لب با خودش شروع به حرف زدن کرد:
-آه باورم نمیشه الان دارم با تهیونگ ورزش میکنم فقط میخواستم یکم بهش نزدیک شم ولی الان رسما زندگیم چسبیده به زندگیش

جونگکوک نگاهی به بازوهای خیس تهیونگ انداخت و آب دهنش و قورت داد
"توی بغلش جا میشم؟"
وزنه رو روی زمین رها کرد و ضربه محکمی به سرش زد تا از این فکرای کلیشه‌ایی بیرون بیاد

حوله کوچیک روی صندلی و برداشت و صورت عرق کرده‌شو باهاش پاک کرد
جونگکوک با قدمای کوچیک و آروم به سمت رختکن رفت و سریع لباسش و با هودی مشکی و شلوار ورزشیش عوض کرد و بعد برداشتن کوله باشگاهیش از رختکن خارج شد

توی این‌ دو روز تهیونگ به مدت 2 ساعت باشگاه و رزرو می‌کرد تا به صورت خصوصی خودشون فقط ازش استفاده کنن

جونگکوک از باشگاه خارج شد و به باد سردی از بین هودیش رد شد و به‌ بدن گرمش و لرزوند اهمیتی نداد

ذهنش کمی درگیر بود درگیر تمام اتفاقات زندگیش،یه مدت بود از یونگی خبر نداشت و این حالش و بدتر می‌کرد اصلا دلش نمی‌خواست حتی یه روز هیونگش و نبینه ولی الان تقریبا 3 هفته بود که فقط باهاش صحبت می‌کرد.

جونگکوک آهی کشید و با پاهای خسته توی پیاده رو شروع به قدم زدن کرد
از کوچه،پس کوچه‌های تاریک سئول می‌گذشت و توی افکارش غرق شده بود که صدای جیغ بلند دختری اون و به خودش اورد

چشماش و ریز کرد و به ته کوچه‌ی تاریک نگاه کرد با دیدن دوتا سایه بزرگ با عجله خودش به ته کوچه رسوند و دست دختریی که بی وقفه اشک می‌ریخت و از توی دست بزرگ اون مرد بیرون کشید

"هی توی مزاحم اینجا چیکار میکنی؟"

اون مرد چاقوش و‌ بیرون اورد و جلوی جونگکوک گرفت:
"اون دختر ماله ماست پس اگه جونت و میخوای بهتره همین الان بری"

جونگکوک پوزخندی زد و آستین هودیش و یکم بالا زد و بلافاصله با ضربه یه محکم،پاش به چاقو کوبید و بعد به همین ترتیب حسابی بدن اون مرد و کبود کرد

جونگکوک انگشتاش و یکم تکون داد و از روش بلند شد و رو به دختر گفت:
-حالت خوبه؟بهتره از اینجا بری

با سر تکون دادن دختر"خوبه‌ایی"گفت و دوباره قدم زنان از کوچه خارج شد و راه خونه رو در پیش گرفت البته خونه خودش نه،خونه تهیونگ!

***
یک‌هفته بعد

تهیونگ اخمی کرد و دوباره به میز تمیزش خیره شد هنوز مدارک زیادی برای به دست اوردن JJ پیدا نکرده و بود این حسابی عصبانی می‌کردش!

کم کم این‌ پرونده داشت روی مغز کارآگاه تهیونگ اثر می‌ذاشت و دلش میخواست سرش و انقدر به دیوار بکوبه تا دیگه لحظه‌ایی نتونه به این‌ پرونده فکر کنه

One touch(Vkook)Where stories live. Discover now