(28)

881 120 15
                                    

دو روز از مرخص شدنش می‌گذشت
اما جونگکوک همچنان بیهوده به زندگیش ادامه می‌داد.
مثل الان....
بی‌هدف روی تخت دراز کشیده بود و به سقف زل زده بود توی خاطرات کوتاهش غرق شده بود
خاطراتی که شاید یک ماهم از شروع شدنش نمی‌گذشت

با صدای زنگ موبایلش جونگکوک از توی خاطرات مبهمش بیرون پرید و موبایلش و بدون نگاه کردن به شماره جواب داد.

با شنیدن صدای آشنایی خون توی رگاش یخ بست
چشماش بزرگتر از حد معمول شده بود و ضربان قلبش روی هزار می‌زد

لبای خشک شده‌شو با زبونش تر کرد و روی تخت نشست
همچنان توی سکوت به صدای آشنایِ اون فرد فکر‌ می‌کرد
با قطع شدن تماس جونگکوک گیج موبایل و از خودش دور کرد اما با صدای پیامک،دوباره موبایل و به خودش نزدیک کرد.

با دیدن لوکشین و ساعتش قلب یخ زده‌ش لرزید.
شاید توهم زده بود..
آره توهم بود این به هیچ عنوان واقعی نبود.

.
.
.
کف دستای عرق کرده‌اشو به پارچه شلوارش کشید تا کمی خیسی دستاش کم بشن
با توقف تاکسی تشکری کرد و سریع پیاده شد.
نگاهی به ساختمان بزرگ متروکه انداخت
قلبش از استرس می‌کوبید و قطره‌های ریز و درشت عرق و توی سرما بین موهاش احساس می‌کرد.

با فشردن زنگ خراب در قدیمی بلافاصله باز شد و جونگکوک وارد خونه شد.
آب دهانش و پر سر و صدا قورت داد و از حیاط عبور کرد.

با رسیدن به در اصلی و باز بودنش زیر معدش پیچ خورد.
در آهنی و با دستای خیسش هل داد و وارد خونه شد
صدای پاشنه کفشاش روی سرامیک‌های کهنه خونه به شدت روی مخش بودن و به جونگکوک حس ترس القا می‌کردن.

به وسط خونه رسید و نگاهی به اطراف انداخت با ندیدن کسی خیالش کمی جمع شد اما چندثانیه بعد با نشستن دستی روی شونه‌اش نفسش برید.

'مشتاق دیدار پسرم'

جونگکوک از صدای آشنایی که تا الان فکر می‌کرد دربارش توهم زده به خودش لرزید و آروم آروم برگشت سمت فرد پشت سرش.

با دیدن چهره‌ی آشنایی که سال ها می‌شد ندیده بودتش زانوهاش به لرزش افتاد.

'چ-جوری ممکنه؟'

جئون تائه جون لبخندی زد و به سمت جونگکوک خم شد
با حس کردن لرزش مردمک‌های چشم جونگکوک لبخندش عمیق‌تر شد.

تائه جون توی چشمای جونگکوک خیره شد.
'کسی که به راحتی آدمارو میکشه چرا باید از پدر خودش بترسه؟'
جونگکوک برای بار هزارم آب دهانش و قورت داد که باعث بیشتر شدن خشکی دهانش شد.

با راه رفتن پدرش از پشت سر بهش خیره شد.

'سال‌ها از دیدن انتقامت برای به قتل رسوندن خانوادت لذت میبردم'

One touch(Vkook)Where stories live. Discover now