اون رفت من تنها شدم
تنهای تنها
تا الان ضرب المثل مرده ی متحرکی که فقط نفس میکشه رو شنیدی ؟
شاید با خودتون میگید ! مگه میشه ؟ من جوابتونو میدم ! آره میشه ، من ، من اون مرده ی متحرکی بودم که فقط نفس میکشید !
من زنده بودم ، نفس میکشیدم اما زندگی ؟ نه زندگی نمیکردم
مگه بدون حضور سم هم میشه زندگی کرد
بعضی وقتا از باجه تلفن بهش زنگ میزدم و تا صداشو میشنیدم قطع میکردم
برای من حتی صدای نفس هاشم کافی بود ، یه روز دیدمش ، با یه دختره بود ، باهاش میخندید ، دلم شکست ! حقم بود ! چه قدر دل سمو شکوندم ؟ این برام کافی نبود ، اما من همین هم نمیتونستم. تحمل کنم پس به محض این که ، پدر رفت و بعد از دو هفته نیومد رفتم دنبال سم
کل مسیر رو به یاد سم گریه کردم ! میدونم فکر میکنید دیونگیه ! چرا باید دین گریه کنه ؟ اما من گریه کردم ، چون من عاشق شده بودم ، عاشق شدمو اون منو پس زد ، نه ، نه اون منو پس نزد ، نه ، من خودم باعث شدم ، من با کار هام ، با لاشی بازی هام با جنده بازیام
سم نجیب و باکره بود من باکره گیشو ازش گرفتم ، سم شبیه من نبود ، هیچوقت هم شبیه من نشد ، بار ها تلاش کرد اما اون ، اون فوق العاده بود...
به خونش رسیدم ، نیمه شب بود ، میدونستم خوابه پس بیدارش نکردم ، با یه سنجاق درو باز کردم............
..............................................................................................................................کاش وارد اتاق خوابش نمیشدم...دلم بیشتر شکست وقتی دیدم اون دختر که بعدا فهمیدم اسمش جسیکاست کنارش خوابیده...میدونی تا به خودم اومدم گونه ام از اشک خیس بود .... با خودم میگفتم...پشت سم به دخترست...این یعنی سم دوسش نداره....اما چرا باید انقدر خودمو گول بزنم...اون دوسش داشت...طاقت نیاوردم ، وارد سالن شدم روی مبل نشستم و اشکامو پاک کردم...به یه نوشیدنی نیاز داشتم...پس شروع کردم به گشتن...یه مقداری صدا ایجاد شد و سم رو بیدار کرد...با سم درگیر شدم و در آخر که روش خیمه زده بودم نور روی چهرم افتاد...اون فهمید که منم و
دین : آروم
سم : دین ، ترسوندیم
دین : واسه اینه که تمرین نمیکنیبعد از این حرفم با یه حرکت جامون عوض شد
دین : یا نه ، ولم کن
سم دستمو گرفت و بلندم کرد
سم : دین اینجا چه غلطی میکنی ؟
چه غلطی میکنم ؟ واقعا! من دلم تنگ شده بود ، خیلی زیاد ، فقط خدا میدونه که چقدر دلتنگ عطر تنش بود ، لباسشو مرتب کردم تا شاید به این منظور دوباره لمسش کنم ، من چم شده چرا انقدر از درون بهم ریختم
دین : دنبال نوشیدنی میگشتم
سم : اینجا چه غلطی میکنی ؟
دین : خب ، باشه ،باید حرف میزدیم...
سم : تلفن...
دین : اگه زنگ میزدم برمیداشتی ؟نه به خدا نه ، بار ها بهش زنگ زدم اما رد تماس کرد...
دوست دخترش اومد ، تو دلم آشوب بود ، دختره قشنگ بود اما نه به اندازه سم ، باید با سم حرف میزدم اما سم رفت طرف جسیکا ، چرا انقدر نسبت به این اسم نفرت دارم...
YOU ARE READING
🌘شـبکهمیـشه🌒
Fanfiction📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 نگفت مادر ، خب مادر نداشتیم... نگفت پدر ، خب پدرمون بعد از مادرمون دیگه پدر نبود یه جنگجو بود... اون گفت دین ، اولین حرفش این بود ، دی... میدونید من بیشتر از یه برادر براش بودم ، من مادرش بودم ، پدرش بودم ، من همه کَسِش بودم...