میدونی کل شب نگاه کردن به چهره ی یک نفر چه حتی داره ؟
میدونی با حسرت نگاه کردن یعنی چی ؟
میدونی دیدن این که ببینی عشقت با یکی دیگه می خنده چه حالیه ؟
میدونی نگاه کردن به کسی که همه ی زندگیته اما تو همه ی زندگیش نیستی یعنی چی ؟
میدونی کل شب به فکر بوسیدن لبای کسی که کنارت رو صندلی کنار راننده نشسته یعنی چی ؟
میدونی چه حسی وقتی عشقت کناره ولی نمیتونی لمسش کنی ؟
نه نمیدونی ، هیچ کسی نمیدونه ، میدونم شما ها پدرم ، جان رو سرزنش میکنید ، اما خودتونو بزارید جای اون ، اون یه پدره و یه پدر چی میخواد جز سعادت خانوادش
، نمیدونم چرا حرفایی که باهاش دیگرونو قانع میکنم رو خودم تاثیر نداره...
مثلا بعضی از شما الان با حرف من که جان یه پدره و سعادت بچه خانودشو میخواد ، قانع شدید اما من نه...کل شب تا شهر رو به صورت زیبای سم نگاه کردم و هزاران بار فکرای مختلفی کردم ، هزاران بار شکستم ، حتی گریه کردم...
دین : هی صبحونه میخوای ؟
سم : نه ممنون ، راستی شما چه طور پول اون چیزا رو میدید ؟ تو و بابا هنوز با کارت اعتباری کار میکنید ؟
دین : آره خب ، شکار دقیقا شغل خوبی نیست ، بعلاوه همه کاری که با اونا میکنیم اینه که ازشون استفاده میکنیم ، مشکل ما نیست که اونا واسمون کارت میفرستند...
سم : آره ، و البته این دفعه چی نوشتی روش ؟
دین : برت افرمن و پسرش هکتور ، دوتا کارت درآوردن
سم : به تظر درسته ، قسم میخوام ، مرد باید نوار کاست رو آپدیت کنی
دین : چرا ؟
سم : خب ، یکیش...اونا نوارند... و دوم بلک سیاس ، موتور هد ، متالیکا؟
بزرگترین مجمعه راکهمیدونم مسخرست آخه کدوم آدم عاقلی با آهنگ راک یاد عشقش میوفته که من میوفتم ؟ اگه بگم با تک تک اون آهنگا تو ذهنم با سم رؤیا بافتم...
دین : قوانین خونه سمی ، راننده موزیک رو انتخاب میکنه...
سم : سمی یه بچه ی چاق ۱۲ سالستماشینو روشن وصدای آهنگو زیاد کردم و
دین : ببخشید نمیفهمم چی میگی دارم آهنگ گوش میدم
پرونده ، شکار ، پرونده ، شکار ،حرف ، حرف و یه علامه بحث الکی ، تنها چیزی که برای من هیجان انگیز بود بودن با سم بود
...
میدونی افراد اگه به من توجه میکردند میفهمیدند نگاهام به سم مثل نگاه های برادرانه نیست ، برادرا وقتی به هم نگاه میکنند لبخند یا لباشونو غنچه نمیکنند ، برادرا همزمان با هم حرف نمیزنند ، یا مثلا از هر فرصتی برای لمس هم استفاده نمیکنند ، حالا به روش زدن روی سر ، زدن روی کمر و...سم و دین : اونا چی میگند؟
آره دوباره با هم همزمان حرف زدیم ، آره ما لجبازیا ی خودمونو داریم مثل هول دادن و بحث های مسخره اما ، من ، من عاشق همه ی اون لحظه هام حتی اگه همش سکوت باشه ، همین آرامش بخشه...
دین : پس این جایه که شیرجه رفته
سم : فکر میکنی بابا اینجا بوده ؟
دین : خب ، اون هم همین داستان بوده و ما هم داریم دنبالش میکنیم!
سم : خوب پس الان چی ؟
دین : الان ما ادامه میدیم تا وقتی پیداش کنیم ، ممکنه یه مدت طول بکشه
سم : دین من بهت گفتم ، من باید دوشنبه برگردم
YOU ARE READING
🌘شـبکهمیـشه🌒
Fanfiction📌وضعیت: متوقف شده.🪧🤎 نگفت مادر ، خب مادر نداشتیم... نگفت پدر ، خب پدرمون بعد از مادرمون دیگه پدر نبود یه جنگجو بود... اون گفت دین ، اولین حرفش این بود ، دی... میدونید من بیشتر از یه برادر براش بودم ، من مادرش بودم ، پدرش بودم ، من همه کَسِش بودم...