🌒27🌘

27 4 6
                                    

چارلی: اونا توی دستشویی پیداش کردن...

به مکانی که گفته بود رفتیم ... روی صندلی نشسته بود و هق هق گریه میکرد...
کنارش روی تکیه گاه صندلی نشسته بودم و سم مقابل ما ایستاده بود...

چارلی: و چشماش..اونا از جا در اومده بودن...
سم : متاسفم...
چارلی: و اون گفت...

به سم نگاه کردم و

چارلی:شنیدم که گفت...اما نمیتونست به خاطر اون باشه...من دیوونه ام درسته ؟...
دین : نه تو دیوونه نیستی...
چارلی: باعث میشه حس خیلی بدتری داشته باشم
سم : ببین...

به سم نگاه کردمو

سم : ما فکر میکنیم یه خبری اینجا هست...یه چیزی که نمی‌تونیم توضیح بدیم...
دین : و ما نمیتونیم جلوش رو بگیریم...اما میتونیم از کمک تو استفاده کنیم...

قرار شد مخفیانه وارد خونه ی مقتول یا همون جیل بشیم...پس چارلی وارد خونه شد و پنجره رو برای ما باز کرد...وارد خونه شدیم و

سم : به مامان جیل چی گفتی ؟
چارلی : گفتم که من می‌خوام یه ذره با وسایل و عکس های جیل تنها باشه...
سم : عالیه...

من درحال بستن پنجره و کشیدن پرده ها بودم و

چارلی : از دروغ گفتن متنفرم...

به سمت چارلی و سم رفتمو

دین : این به نفع ماست...برو نور رو بزن...

چارلی به سمت کلید چراغ رفت و چراغ رو خاموش کرد و

چارلی : شما دنبال چی میگردین ؟

همینطور که مشغول بودم و بدون نگاه کردن به چارلی

دبن : وقتی پیدا کردیم بهت میگیم...

سم داشت به دوربین ور میرفت و

سم : هی...دید در شبش چه طور فعال میشه...

دوربین رو به سمتم گرفت و من براش درحالی که دوربین تو دستش بود...دید در شب و فعال کردم و

سم : ممنون...عالیه...

متوجه شدم سم دوربین رو به سمت من و روی چهرم گرفته...اون داشت منو دید میزد..پس بهتره یه ذره اذیتش کنم...
مقداری چرخیدم و جوری که کمرم به سمت سم بود و سرم هم به سمتش گفتم

دین : من مثل پاریس هیلتون هستم ؟

به سم نگاهی کردم و ابرویی بالا دادم...سم ریز ریز می‌خندید...
چارلی هم به خنده افتاد که باعث شد سم جهت دوربین رو عوض کنه و به سمت دیگه ای بره...به دختره درحالی که لبم خندون بود نگاه کردمو...ابرو هامو بالا دادم و دستگاه مورد علاقم
ادامه دارد...دستگاه فرکانسمو برداشتم و شروع به چک کردن اتاق کردم...سم در کمد لباس جیل رو باز کرد و  دوربین رو به طرف آیینه گرفت و بعد به من نگاه کرد و

🌘شـب‌که‌میـشه🌒Where stories live. Discover now